مامانم صبح میگفت سال آخر شب قدر ۴ تا مسجد رفتم صد رکعت نماز خوندم و پای سخنرانی و دعای جوشن بودم. تهشم بخاطر اینکه توی شلوغی آقات نیاد دنبالم، قرآنا رو که گذاشتن رو سر راه افتادم برگشتم خونه. ولی دیشب حتی جون نداشتم جلو تلویزیون بیدار بمونم....
ادامه مطلب
.
.
.
پنجشنبه ۳۰ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 16:40
یهو یاد چند نفر افتادم و نمیتونم جلوی شکستن بغض کوفتیمو بگیرم
اومدم تو اتاق و مشغول کردم خودمو
یاد سینا افتادم، دلش بزرگ بود اما ساده و صادق. اونایی که واسطهی رفاقتش با آدمای ناباب بودن، الان سر خونه زندگیشونن و خودش ۱۶ ساله که تن به خاک زده ...
یاد مهدی افتادم، همکلاسی ۱۱ سال مدرسه م. اونم بد دید. آدمی که فکر میکرد خیلی زرنگه اما بد زمین خورد. اونقدر که روی زمین نبودن رو انتخاب کرد ...
یاد محمدرضا افتادم، که همین روزا سالگردشه و نوبت خوشی دیدنش نرسیده پر کشید. دلم برا اون بیشتر از همه سوخت که امید خانواده و زن جوونش شده بود و عمرش به دنیا نبود ...
یاد آقام افتادم. ۱ فروردین تولدش بود. و حالا دهمین ۱ فروردینه که نیست.
دنیا چیه؟ هرچی آدم از این خراب شده روزای کمتری سهم گرفته باشه کم رنج تر زندگی میکنه ...
من ادامه میدم؛ اما هیچ کس نمیدونه چقدر سخته برام که بازم زندگی ادامه داره ...
پنجشنبه ۳۰ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 16:15
اگه بنا به نق زدن و یه گوشه نشستن باشه، من اونقدر اطلاعات دارم و میدونم اوضاع چطوریه که بهونه لازم و کافی رو برای ایه یأس خوندن داشته باشم. ولی نه، به قول سیمون دبوآر: میمیریم اما پیش از آن زندگی میکنیم
پنجشنبه ۳۰ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 15:9
مولوی گفت هر کسی از ظن خود شد یار من
ولی من میگم [پاک شد]
پنجشنبه ۳۰ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 0:24
از دیدن و معاشرت با آدمایی که ادا درمیارن و فیلم بازی میکنن خسته شدم
چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 19:53
کلی کار داری اما روزا یهو از اوج فعالیت رخوت زده میشه و انگار دست و پات تکون نمیخوره ...
بخدا من کار و زندگی دارم؛ هیچ کدومشون با تقویم تعطیل نمیشه!
البته زندگی خاصی ندارم، فقط کاره. خوابم هم میاد
چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 10:44
از نظر من اونایی که شب چهارشنبه آخر سال میریزن بیرون و کف خیابون رو شبیه میدون جنگ میکنن، هر بلایی سرشون بیاد حقشونه؛ ولی اونایی که دارن عبور میکنن و هیچ تقصیری ندارن اما آسیب میبینند، خیلی گناه دارن. خدا بهشون رحم کنه
چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 0:58
مشکل بعضیا هم اینه که خودشون رو باور ندارن و فکر میکنن مشکلی دارن!
آخه چی بگه آدم به اینا
چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 0:46
هی میخوام یه چی بگم، هی میبینم گفتن نداره
سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 20:11
خبر کوتاه بود: دلار شد ۱۰۰ تومن
سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 12:26
اصلا نفهمیدم کی ساعت ۱۲ شد ...
امروز اینطوری بود
۷ بیداری، ۹ سر کار، ۱.۵ جلسه، ۵ خونه، ۷ طراحی، ۹ کلاس، ۱۱ پایان کلاس و باز طراحی
و یهو ۱۲ گذشته ...
سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 0:7
امروز به شدت ضعف دارم، تازه یه رب دیگه باید برم سر جلسه و نمیدونم کی تموم بشه
رسماً قند خون و فشارم افتاده شکسته و نمیشه جمعش کرد
خوابم هم میاد
زنده برسم خونه خیلیه
دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 13:21
فیلم عجیبی بود!
هر لحظه منتظر بودم تبدیل به یه کمدی سیاه بشه. در هر حال مطمئنم همونقدری که احتمالاً برای خیلیا جذابه، بسیاری هم حوصله دیدن این سبک فیلمها رو ندارن.

دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 10:27
این تمرین باب میل من نبود، چون خیلی محدودیت داشتیم براش ...
ادامه مطلب
.
.
.
یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 20:11
من تو این مملکت به هیچ مصاحبه استخدامی پولی ای اعتماد ندارم؛ کیسه میدوزن از جیب ملت. وگرنه کسی که ثبت نام داشته و هزینه شو پرداخت کرده، چه دلیلی داره دوباره ازش وجهی دریافت بشه؟ شما اگه میخواید هیئت علمی استخدام کنید، باید قاعدتاً طرف رو کلی هم تحویل بگیرید تا بیاد برای شما کار کنه

یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 15:42
چند شبه کیفیت خوابم خیلی افت کرده؛ خوابای در هم که صبح هیچیشو یادم نمیاد ولی خستگی ذهنیشو خیلی خوب حس میکنم. الان که هم اون خستگی رو دارم و هم کسالت ناشی از خواب ساعت ۳.۵ و بیداری ساعت ۷.
یه چی بگم: دلم میخواد یکی منو افطاری دعوت کنه. گمونم آخرین باری که افطاری مهمون بودم، ماه رمضون قبل از کرونا بوده! هوسه دیگه، هر کسی ممکنه یه چیزی دلش بخواد که برا بقیه عجیب به نظر میرسه 🤷🏽♂️
کلی حرف دارم ولی حال نوشتن نه؛ خواب هم که نمیتونم برم. باید جلد سپید دندان رو طراحی کنم ...
یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 14:57
خوابم میاد
دارم میرم دانشگاه
ظهر هم با وکیل وقت دارم بابت قرارداد جدید
ممکنه برای این یکی قرارداد علیرغم مبلغ نسبتاً مناسبش (هرچند با دلار ۵۰ تومنی توافق شده و احتمالا وقتی دلار ۱۲۰ تومن باشه تسویه میشه) با مشکل جدی مواجه بشیم.
به هر حال اونبار که هی میگفتن حالا اینو امضا کن توی بعدی تغییرات ایجاد میکنیم هنوز یک ریال هم پرداخت نکردن، این یکی که مبلغش بیشتر از ۴ برابر اونه!
ولی من از گشنگی بمیرم هم همچین چیزی رو امضا نمیکنم
یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 9:29
تا قبل از اینکه شمارش معکوس رو روی ۵۴۰۰ ثانیه تنظیم کنم، سرعت زندگی رو اینطوری درک نکرده بودم!
یه لحظه به ساعت نگاه کردم و دیدم ۵۰۰ ثانیه مونده فقط!
فقط این به ذهنم رسید که دو دقیقه قبل از نیمه شب به وقت اروپا، لاگین کنم توی اپلیکیشن فرم و هر چند دقیقه یه فایل جدید آپلود کنم تا از سیستم بیرون نیفتم.
و بالاخره ۸ دقیقه بعد از پایان فرصت رسمی تونستم اپلیکیشن رو سابمیت کنم. هرچند امیدی ندارم که یه پروپوزال ۲ روزه بتونه شورت لیست بشه، ولی با یک هفته وقتی که برای اون یکی دانشگاه دارم امیدوارم بتونم ریوازش کنم و برای اون یکی جا ارایه ش بدم
حالا بخوابم یا تا سحر بیدار بمونم؟
یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 2:56
عجیبه که وقتی گیر میکنه، همه چی با هم گیر میکنه. وقتی نمیشه، همه چیزایی که منتظر شدنشون هستی نمیشه. وقتی نوبت نیومدنه، دقیقا همونی که باید بیاد، نمیاد.
چشما و سرم درد میکنه... اما، به قول آقای امینم، ریتم ادامه داره ...
شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 23:26
قشنگ بود

Sabrina (1954)
شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 17:5
شاید اینطوری براش بهتره...
ادامه مطلب
.
.
.
شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 13:4
یادم نیست از کی، ولی یادمه یه روز صبح از خواب بیدار شدم و انگار یه چیزی درونم فرو ریخت! از اون روز شاید خیلی بیشتر از قبل خیلی چیزا و آدما برام مهم بودن، ولی دیگه هیچی رو بروز ندادم. من شدم اونی که انگار هیچی براش مهم نیست، همونی که واکنشی نشون نمیده، همونی که شاید بیربطترین و آرومترین ریاکشن رو داشته باشه در برابر مهمترین حرفا و اتفاقات.
اما... این همه چی نیست؛ درواقع این هیچی نیست. و این هیچ، یه همه پشتشه که ریخته روی همه های دیگه ای که انبار شده درون من، و این شده رسم و نقشی که زندگی از من ساخته.
دکارت میگفت فکر میکنم پس هستم؛ من میگم، میریزم تو خودم چون نیستم
و البته
لبخند میزنم ...
ادامه مطلب
.
.
.
شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 13:3
این ایام سال وقت خوبیه که آدم کسی رو ببینه؛ دسته گل نرگس هدیه دادن کار خوشایندیه ...
ولی خب ... کسی باید باشه که آدم براش گل مورد علاقه شو ببره ...
شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 1:5
توی گوگل یه فرم درست کردم و برای هر روز از تعطیلات یک سوال که جواب دادنش یه رب وقت میگیره نوشتم که فردا لینکشو بدم به شاگردای کلاس. میتونن به ازای هر تمرین روزانه ۱ نمره فاینال بگیرن. بعضی تمرینات هم نمره جایزه داره. کلا ۲۵ از ۱۰۰ میشه. بنظرم بدشون نمیاد
شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 0:56
خب. چون وقت تنگه، مجبورم روش رو عوض کنم:
اول: تحلیل ساختار متن مبدأ (GPT)
چند پاراگراف داره؟ هر پاراگراف چندتا جمله داره؟ سوال کلیدی هر پاراگراف چیه؟ زنجیره منطقی بین جملات پاراگراف چطوریه؟
دوم: طراحی ساختار متن مقصد (GPT)
تعداد پاراگراف مشخص شده، تعداد جملات پاراگراف مشخص شده، سوال کلیدی پاراگراف چی باید باشه؟
سوم: استخراج پاسخ مقدماتی (Perplexity & Scispace)
حالا وقتشه اطلاعاتی که توی مرحله دوم مشخص شدن رو تبدیل به پرامپت استخراج داده برای طراحی پاسخ کنیم. تو این مرحله باید شرط بذاریم که منابع مورد استفاده لزوما از مقالات q1 و q2 باشند و یا بعد از ۲۰۲۳ منتشر شده باشن، یا شایتیشن بالایی داشته باشن. حتما هم باید ذکر کنیم که رفرنس دهی متن بر اساس چه استانداردی باشه که من AHP رو ترجیح میدم.
چهارم: نسبت سنجی پاسخ استخراج شده و بازنویسی (بدون هوش مصنوعی)
حالا باید متنایی که بدست اومده رو خوند و طوری خلاصه کرد که تعداد جملاتش و زنجیره منطقیش، با ساختار بدست اومده تو مرحله دوم حداکثر تطبیق رو داشته باشه. رفرنس دهی مهمه رعایت بشه. این مرحله باید به زبان فارسی و به صورت انسانی انجام بشه.
پنجم: ترجمه و تصحیح (GPT یا Gemini یا Poe)
این قدم آخره؛ حالا یک متن انسان نوشت داریم. از هوش مصنوعی میخوایم متن رو طوری ویرایش کنه که تعداد جملات تغییر نکنه و سلسله مراتب نگارش علمی توش رعایت بشه. و دست آخر میخوایم بدون هیچ تغییری، اون رو به انگلیسی آکادمیک رشته مون ترجمه کنه. تو این مرحله هم باید تک تک جملات چک بشه که هیچ چیزی کم یا زیاد نشده باشه.
طولانی به نظر میرسه؛ اما خیلی کوتاه تر از وقتی هست که برای سرچ و پیدا کردن رفرتس، لازم بود روزی ۲۰ تا خلاصه مقاله خوند و امیدوار بود که بعد از چند ماه یه پروپوزال نوشت. مرحله ۲ و ۳ و ۴ هرچقدر با دقت و به صورت بازگشتی انجام بشن، نتیجه مطلوب تری بدست میاد
جمعه ۲۴ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 23:51
من اینطوری ام ، یه حرف رو دوبار نمیزنم. به قول قدما: در خانه اگر کس است، یک حرف بس است!
رو اینکه پدر و مادر بد بچه شون رو نمیخوان، بیشتر حساب کنید. همین.
جمعه ۲۴ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 16:36
بزرگترین ضعف استنفورد استورم این هست که کل دیتاشو از ر سایتی توی اینترنت میگیره. اگه میشد محدودش کرد به ژورنال رسماً مقاله نوشتن تعطیل میشد. البته اگه آدم فرصت داشته باشه که مقالات رفرنس پیدا بکنه بعداً میتونه بده به نوت بوک ام ال و خروجی که میخوادو به دست بیاره. ولی مسئله همون وقته.
از مغزم داره دود در میاد.. فکر کنم اثر ماهی که دیشب واسه افطار خوردیم تازه داره خودشو نشون میده..
جمعه ۲۴ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 13:19
از تملق بیزارم
استاده میگه تا تکلیف جلسه بعدتون رو آماده کنم، اگه سوالی دارید بنویسید توی چت باکس. نصف چیزایی که تایپ و ارسال شده همچین مضمونی داره:
مثل همیشه عالی بود استاد، سوالی ندارم!
طرف هم پر واضح نشون داده که خوشش میاد از چاپلوسی و چشماش برق میزنه از دیدن این پاچه خواریا
حالم داره بهم میخوره دیگه...
پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 22:49
مزرعه حیوانات رو گمونم ۱۸ سال پیش خوندم. اون زمان یه فعال فرهنگی دانشگاه بودم که فکر میکردم میشه دنیا رو تکون داد. فکر میکردم قلم و فکر قراره پیروز بشه. اون زمان حتی یه سخنرانی و مناظره و جلسه توی دانشگاه نبود که توش حاضر نباشم. دو سال بعدش اولین شوک اجتماعی رو طوری از نزدیک لمس کردم که احتمالاً نقطه عطفی توی زندگیم بود. و بعد از اون اتفاقات سهمگین هر بار بزرگتر از بار قبل افتاد. و مدام تمثیلهای کتاب آقای جورج اورول پررنگ تر و جدیتر قابل مشاهده بود. و این روزا فکر میکنم چقدر بعید نیست که ۱۸ سال بعد، بازم بگیم چقدر قدیما اوضاع بهتر بود ...
این طرح کل امروزم رو گرفت ...
ادامه مطلب
.
.
.
پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 20:55
جهت ثبت در آرشیو
ادامه مطلب
.
.
.
پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 10:18
چرا وقتی داری خواب میبینی و توی خواب هم میدونی که این خوابه و روند اتفاقات ناخوشاینده، اصرار داری اونجا بمونی و درستش کنی؟ خب گمشو بیا بیرون از اون خواب لعنتی
پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 6:16
فکر کردم تو دویدن برای رسیدن و رسوندن به موقع امانت هندزفریم افتاده؛ از یه طرف فکر میکردم به برگشتن کل مسیر و گشتن خیابونا و پرسیدن از مغازه دار و دستفروش، از یه طرف قیمتها رو تو ذهنم مرور میکردم که اگه پیدا نشد کی میتونم دوباره یکیشو بخرم که کسی متوجه گم شدنش نشه، از یه طرف هم هی زنگ میزدم دفتر که ببینم اونجا جا مونده یا نه و مدام بوق اشغال میشدم
ولی خیر بود
دفتر جامونده بود. انقدر فاصله رسیدن منو و رسیدن این امانتی به دستم و رسیدن من به صاحبش کم بود که متوجه نشده بودم کجا گذاشتمش
خیالم راحت شد
ولی خب هم خیلی گرسنه م و هم هندزفری ندارم که با فیلم دیدن سرگرم بشم تا به خونه برسم
چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 16:26
این اثر قرار نیست چاپ بشه، حتی شاید خیلی هم عیار طراحی بالایی نداشته باشه، ولی دوست دارم اینجا بذارمش تا مثل هزار و یک طرح دیگه که زدم و گم و گور شد، نشه
رمز هم که دارید
ادامه مطلب
.
.
.
سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 21:34
زنگ زده میگه ما یه مشکل داریم: دو تا موضوع داشتیم که نیاز بوده روش کار علمی انجام بشه، دادن به واحد پژوهش سازمان که کاراشو انجام بده، اونا هم دو موضوع دادن به دو نفر که ما حتی نمیدونیم کی هستن. حالا از اول سال که ما این دو موضوع رو تعریف کردیم تا دیروز که ۲۱ اسفند بود خبری نبوده، یهو یکیشون پیدا شده که من نمیدونم شما چی میخواید، بهم pre-proposal بدید!
حالا به نظر شما چیکارش کنیم
گفتم ببخشید شما خودتون دانشجوی دکترا هستید، باید پروپوزال بنویسید، آیا میتونید برید در اتاق استادو بزنید و بگید به من pre-proposal بده تا بر اساس اون پروپوزال بنویسم؟ شما موضوع اصلی مسائلی که براتون جای سوال داشته و میخواستید بررسی بشه رو بهش گفتید، اینکه به زبان علمی نوشته بشه، تحلیل و تعریف و بررسی بشه، روش شناسی روش انجام بشه، مرور ادبیات بشه و غیره آیا قراره استاد به شما پیشنویسی بده؟ یا شما باید یه چیزی بنویسید ببرید به استاد بدید، اون بگه اینجاش خوبه، اینجاش بده، اینو اضافه کن، اونو کم کن؟
به خصوص که تو سیستم اداری شما توانایی کار علمی هم آنچنان وجود نداره! پس باید کسی این کارو متقبل بشه و بابتش پول بگیره که دست کم سابقه کار علمی داشته باشه. نه اینکه شما موضوع و نیازاتونو بهش گفتید، حالا بگه بهم پروپوزال اولیه بدید تا من روش کار کنم!!!
آخرشم گفتم شما لطفی که به خودتون میکنید اینه که دندون لق رو نگه نمیدارد و استخون لای زخم نمیذارید؛ کتباً به واحد پژوهشی سازمان اعلام میکنید فردی که بهتون معرفی کردن از نظر شما صلاحیت کافی برای کار کردن روی موضوع رو ندارد. مرحمت بفرمایید نفر دیگری رو معرفی کنید و ضمناً قبل از انعقاد قرارداد هم رزومه و سوابق علمیش رو بفرستید تا ما تایید کنیم.
فقط سوال اینجاست: من چرا حق مشاوره نمیگیرم ازشون؟!
سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 13:41
بله. من آدم تکرارم. آدم باز گفتن و باز گفتن. آدم مرور کردن. احتمالاً چندین میلیارد سال نوری از آخرین باری که به چیز جدیدی فکر کردم فاصله دارم. کهنه شدم. پیرم. فسیلم. یکم دیگه صبر کنم تبدیل به نفت میشم، ولی روزی که سوختهای فسیلی دیگه بیمصرف شدن ...
حرف تکراری
دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 12:53
یکی از این شاخای اینستا هست که نزدیک سیصدکا فالوور داره و محتوای صفحهش روزمرگیای یه دانشجوی دکتری توی آمریکا ست. و من توی تک تک واژه ها و لحظه لحظه زبان بدنش افسردگی رو میبینم.
با وجودی که توی پستاش از تراپی رفتن و مزایا و کمکایی که بهش کرده میگه گاهی، اما حس میکنم این آدم خیلی خیلی به جا زدن و ادامه ندادم نزدیکه!
من فالوش نمیکنم، حتی not interested رو هم زدم براش، بلاکش نکردم چون گاهی پوزیشن معرفی میکنه، پستاشو یه نگاهی میندازم. ولی بازم وقتی حرف میزنه دچار اضطراب میشم از شدت پررنگ بودن رفتار شاد تصنعی ای که داره و دلم میخواد داد بزنم «بابا یکی به داد این برسه»
دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 9:13
صدبار گفته برا من پایان نامه بنویس، صد و یکبار گفتم بیا بهت یاد بدم چطوری بنویسی. باز مرغش یه پا داره :/

دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 0:51
میخواستم صدای بارون رو ضبط کنم، ولی که چی بشه
این همه صدای بارون و عکس آسمون دارم، فایده ای هم داشته؟
دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 0:40
من اونی ام که امروز از صبح یه آهنگ رو مخش بود و نفهمید چیه
و الان دلش خواسته برای بار صدم no country for old men رو تماشا کنه
دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 0:27
یکشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 23:36
از اون هفته هاس که من نه خوابم میبره و نه قدرت تمرکز کردن روی کارام رو دارم. وقتی همه چی فشرده میشه اینطوریه. ذهن عین زودپز میمونه؛ نداشتن یا مصدود بودن سوپاپ تخلیه فشار، خطر انفجار رو خیلی خیلی نزدیک میکنه ...
یکشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 23:20
همون شد که گفتم
زنگ زدن باز از موسسه، گفتن شعبه هایی که زبان آموز دختر داره نمیتونی بری، شعبه پسرونه ای هم که قرار بود بری گفته استاد جدید نیاز ندارم. دو شعبه دیگه ای هم که گفتی، گفتن استاد جدید نمیخوایم! اگه میخوای فلان جا و بهمان جا میتونیم معرفیت کنیم بری! یا اینکه ترم بعد کلاس نداشته باشی تا ببینیم تابستون چی میشه!
حالا فلان و بهمان کجاست؟ جایی که نه از خونه مسیر سر راستی داره و نه از محل کار.
گفتم ترجیح میدم کلا نیام. ممنون از پیگیری شما.
و تمام
توضیح اینکه: من اطلاع دارم دو تا از شعبه هایی که گفتم، لنگ استاد هستن و التماس میکنن به اساتید که کلاس بیشتری قبول کنن! خلاصه اینکه من لب دریا برم خشک میشه؛ شما بگید کجا رو میخواید بترکونید، در مورد هزینه ش به توافق میرسیم
یکشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 17:0
برنامه جدید موزه هنرهای معاصر
افتتاحیه ۲۱ اسفند ساعت ۵.۵

یکشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 13:16
از صبح که بیدار شدم ملودی یه آهنگ تو ذهنم مدام پلی میشه ولی حتی یه کلمه از ترانه ش رو یادم نمیاد که بتونم پیداش کنم
فقط وزن I beg you pardon مطمئنم باهاش همخوانه
ولی حتی دریغ از یه اپسیلون چیزی که به یادآوریش کمکی کنه ...
بیربط
یکشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 9:43
میگه مدیر گفته چون بعضی از شاگردا بدون حجاب میان کلاس، مادرا شاکی شدن که چرا پسر جوون تدریس میکنه براشون؟
بعد پیر و جوان بودن یا مجرد متاهل بودن چه ربطی به این موضوع داره من نمیفهمم. جالبه که اساتید پسر مجردی که در حال تدریس هستن مشکلی ندارن، من که درخواست کردم برم این شعبه، یهو مشکل دار شدم!
نمیفهمم این حجم از تناقض رفتاری و گفتاری رو!
گور پدرشون
احتمالاً کلاس نمیگیرم این ترم
شنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 23:30
این پسره تو ایستگاه مترو دیگه کاملاً مطمئنم که منو میشناسه؛ هر روز صبح از جلوش رد میشم و میرم سر کار، و هر روز عصر از جلوش رد میشم و برمیگردم خونه.
و اون در حالتی که حتی مشغول تلاش برای جذب مشتری با دادن نوارهای کاغذی آغشته به عطر نیست، وقتی منو میبینه یهو میدوئه سمتم و دستشو دراز میکنه که ازش اون سمپل عطر رو بگیرم.
مترو انقلاب هم همین قصه رو دارم!
به نظرم توی صنف مجمع عطر فروشان ایستگاههای مترو تهران منو نشون کردن و رقابت دارند که کی میتونه نظرمو جلب کنه :))
شنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 17:24
توی مترو ایستگاه قدوسی سر حجاب دعوا شده و جلوی حرکت قطار رو گرفتن.
نمیدونم تا کی اینجا معطلیم.
شنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 13:22
مرثیه نوروزی بگم که هر کسی دید بفهمه عمق فاجعه چقدره:
ایران بیش از ۲۷ میلیون خانوار داره
اگر هر خانوار به طور میانگین ۱۰ گرم بذر گیاهی رو برای سبزه سفره هفت سین مصرف کنه، میشه دویست و هفتاد میلیون گرم، یعنی ۲۷۰ هزار تن بذر!
میزان غلات مورد استفاده هر نفر در سال کمتر از ۲۰۰ کیلو هست. یعنی وزن بذر مصرفی معادل خوراک ۱.۳ میلیون نفر در سال هست.
اگر برای کاشت و به ثمر رسیدن هر سبزه عید از زمان کاشت تا وقتی که توی ایام عید رها میشه، جمعا ۱۰ لیتر آب مصرف بشه، میشه ۲۷۰ میلیون لیتر آب!
میانگین آب آشامیدنی هر فرد برای زندگی ۲ لیتر در روز هست، یعنی حجم آب مصرفی یکسال برای ۳۷۰ هزار نفر!
خلاصه ش کنم، سبزه سفره هفت سین، توی بحران غذا و آب، چیزی جز لگد زدن به یه جسم در حال مرگ نیست!
شنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 0:39
شاید من یه دستپخت عادی داشته باشم، یعنی مثلا طوری نباشه که کسی بهم بگه «هی مفرد کی دوباره برامون غذای اون روز رو درست میکنی»، اما قطعا اگر توی یه جمع باشیم، اون کسی نیستم که بهش میگن «تو نرو تو اشپزخونه»
ولی چیزی که از غذا پختن خودم دوست دارم، فارغ از سلامت و دقت تو جزییات طعم دهی و ظاهری اجزای غذا، اینه که وقتی تو مرحله آخر زیر گاز رو کم میکنم که غذا جا بیفته، خوشم نمیاد ظرفای فرایند آشپزی کثیف بمونه؛ همه رو میشورم و ظرفشویی رو هم خشک میکنم و بعد با خیال راحت منتظر میمونم
پینوشت۱: خونه آپارتمانی رو مخه؛ الان مطمئنم بوی غذا کل طبقه رو گرفته :/
پینوشت۲: قسمت اندازه فونت برام لود نشد و مجبور شدم برخلاف همیشه پینوشت رو مثل بقیه جاهای متن پست بنویسم
جمعه ۱۷ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 15:48
جمله سنگینی بود:
روزی لباسی خواهی خرید که مرگ در آن اتفاق خواهد افتاد، بی آنکه بدانی
جمعه ۱۷ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 1:44
وقتی از کسی ناامید میشم، بلدم ازش ببرم؛ ولی زخم اون ناامیدی تا مدتها روی وجودم باقی میمونه ...
جمعه ۱۷ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 1:23
هیچی به اندازه خود بودن ارزشمند نیست. هم برای خود آدم، هم برای کسی که میاد تو زندگی آدم. اگه جایی هستی که بخاطر خودت بودن احساس راحتی نمیکنی، معنیش اینه که باید جاتو عوض کنی. چون خودت همونی هستی که باید میبودی.
و اگه این اعتماد بنفس رو نداری که خودت باشی، بهتره خیلی جدی هم به ترک اون کسی که این حس رو بهت القا کرده فکر کنی، و هم تحت درمان قرار بگیری تا دوباره و بیش از این آسیب نبینی
جمعه ۱۷ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 0:9
یکی از دانشگاه هایی که برای عضویت هیئت علمی درخواست داده بودم مرحله بررسی اولیه رو پاس کردم و احتمالا همین روزا تماس بگیرن برای مصاحبه حضوری. شایدم بذارن برای بعد عید. نمیدونم فرایند زمانی این کاراشون چقدر طول میکشه. فقط امیدوارم قبلش یجا ادمیشن بگیرم. کی میدونه، شاید بعدش حتی بشه تبدیلش کرد به بورس هیئت علمی خارج از کشور

پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 18:52
کت شلوار و هودی و کوله به لیست تیپای مورد علاقه م اضافه شد
ثبت جهت درج در صفحهی روزگار
پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 16:52
اندوه دل نگفتم، حتی از هزاران ...
این یادداشت شخصی ست
ادامه مطلب
.
.
.
چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 21:26
دلم میخواد برم تو غار
یه غاری که راه برگشتش تخریب بشه و نتونم ازش بیام بیرون
اون تو بمونم سقط بشم و خلاص
استخونامم خوراک سگ بشه
چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 20:9
در گرسنگی و فقدان گزینه برای سیر کردن نیمه شبانه ی شکم چه کردم؟ یه قاشق عسل و یه لیوان شیر و یه نون تافتون و جناب لیقوان عزیز.
خودمم میدونم از شیرعسل متنفرم اما چاره ای نبود؛ باید یطوری این ترکیب لقمه های خشک رو از گلو پایین میفرستادم
سه شنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 23:44
سه شنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 18:3
پسره زنگ زده میگه شماره شما رو دادن بهم برای معرفی واسه کلاس ترم آینده. بعد میپرسه چندتا کلاس مد نظرتونه؟ میگم یعنی چی، ۶ تا دیگه. میگه نه به من گفتن فقط ۲ تا! میگم خب پس من چیو بگم برا دو تا کلاس؟ میگه بفرمایید چه روز و ساعتی واستون مناسبه که کلاس باز کنیم!
گفتم اگه شما هر روز جا و کلاس خالی دارید، پس چرا فقط ۲ تا؟ اگر فقط ۲ تا، پس چه مدلیه که حق انتخاب میدید؟!
ببینم قراره اعصابم خرد بشه سر چیزای الکی و بی منطق دهنشون رو سرویس میکنم. من هرچقدر آدم ملو و آرومی ام تو زندگی، واسه کار قدرت دریدن آدما رو پیدا میکنم
دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 17:50
تلفن زدن میگن چون شما مجردی نمیتونی این شعبه هایی که گفتی تدریس کنی. کلاساشون که پسر دختر جداست، قاتی اگه بود من با بچه ۱۰ ساله چیکار میخواستم بکنم مثلا؟
دلم نمیخواد برم اصن
گور پدرتون
دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 13:24
یه هودی صورتی دارم که مامانم ازش بدش میاد. خیلی دوسش دارم، پشمالو و گرم هم هست.
رسیدم خونه لباس عوض کردم، مامانم میگه: اون خرسه رو بپوش هوا سرده تنت گرمه میچای 😁
شنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 23:48
کولپدی که سال ۹۶ خرید ۲۰ تومن شده ۱ میلیون!
دیه در مدت زمان مشابه از ۲۱۰ میلیون رسیده به ۱میلیارد و ۲۰۰
آدمیزاد خیلی ارزون شده
جمعه ۱۰ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 19:35
پنجشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 13:55
سه شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 23:0
دوست داشتم گوشی رو برمیداشتم و بهش زنگ میزدم همین الان، ولی نمیشه. نه شماره شو دارم، نه اصلا میدونم کیه که دنبال شماره ش بگردم ...
سه شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 14:49
اومدم یه جایی که جین آبی تلویحاً نشانه استعماره. هرچیز دیگه ای بپوشی عیبی نداره. مملکت جالبیه!
یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 10:18
یه وقتایی که با صحنههای خیلی دیدنی یهویی مواجه میشم و طبیعتاً فرصت ثبت همش وجود نداره به این فکر میکنم که اگر اون دنیایی وجود داشته باشه و ما بتونیم از چشم تمام مخلوقات مام صحنههای جالب و جذابی که توی این دنیا اتفاق افتاده رو مرور کنیم خیلی طبیعیه که اصلاً حوصلمون سر نره
تصور کنید یه شبکه اجتماعی الهی رو که کاملاً لایو و آن سایت همه چیزو طوری بهمون نشون بده که با حواس ۵ و ۶ و صدگانه برامون قابل درک و لمس باشه :))
یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 9:15
خب دیگه رسماً تو موسسه فلان به عنوان استاد زبان پذیرفته شدم ...
جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 3:20
توی مقاله و کار علمی، اگه رفرنس قدیمی تر از ۵ سال داشته باشی، کل زندگیت زیر سوال میره؛ توی کنکور دکتری مملکت ما، سوالات از کتابا و مقاله های تالیف ۲۰۰۰ به قبل طرح میشه!
بعد میگن چرا مملکت ما پیش نمیره؛ خب نگاه جامعه علمی که این باشه، از میزدوستان پول پرست چه انتظاری میشه داشت؟؟
پنجشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 17:50
قالب طراحی شده توسط
وبلاگ :: webloog