
1429
مفرد سُعَدادر افسانه ها گفته شده مفرد تا ۳۰ سالگی موهاش پر بود، بعد کم کم موهاش ریخت، اولین و دومین تار موی سفید رو هم ۳۵ و ۳۶ سالگی دید، اما داستان درباره عاقبتش مبهمه؛ هیچ کس نمیدونه مفرد کی از دست این زندگی خلاص شد
قلمراآنزباننبودكهسرعشقگويدباز ورایحدتقريراستشرحآرزومندی
در افسانه ها گفته شده مفرد تا ۳۰ سالگی موهاش پر بود، بعد کم کم موهاش ریخت، اولین و دومین تار موی سفید رو هم ۳۵ و ۳۶ سالگی دید، اما داستان درباره عاقبتش مبهمه؛ هیچ کس نمیدونه مفرد کی از دست این زندگی خلاص شد
من دو تا خط دارم مثل خیلیای دیگه؛ یکی خانوادگی و یکی عمومی. این خواهر بیعقل من برداشته شماره خط خانوادگی رو داده به فلانی که با من کار اداری داره، و من اعصابم خرده. الآنم کاری نمیشه کرد دیگه، شماره رو هم اون طرف داره، هم ممکنه به دیگران بده.
دلم میخواد سرمو بکوبم تو دیوار...
پسره نون زندگیشو از مشاوره اپلای در میاره، پست گذاشته که "اگه فقط 2 میلیارد دارید، من خودم تضمینی کارای اپلایتون رو میکنم، یه ارشد برید انگلیسی، بعدشم هر دانشگاهی تو امریکا بخواید فول فاند پذیرش میگیرید"
د آخه تفاله! چشم بسته غیب گفتی! یه مشت پولدار بی سواد رو تلکه میکنی فقط. حتی نمیتونی با کار واقعی پول در بیاری؛ عرضه اگه داری آدم با رزومه بی پول رو بفرست بره دیوث؛ بعد از فاندی که میگیره درصد بگیر!
چهره این دو تا دختر خاله های من واقعا خوب بود، ولی تو مراسم سالگرد داییم که بعد مدتها دیدمشون از نزدیک، خیلی وحشتناک شده بودن! واقعا کی گفته تتوی ابرو خوشگل میکنه قیافه رو؟
دوست دارم ماشین بزنه بهم، ۴ روز بشینم تو خونه و هیچ کس کاری باهام نداشته باشه. دست از سرم بردارن. من موظف نیستم کم کاری دیگران رو پوشش بدم، نیش و کنایه هم تحمل کنم
از نظر من هر کسی که تولدش رو دیده باشی شایسته عنوان «نی نی» هست؛ حتی اگه الان بچه ش کلاس دوم باشه.
حاضر بودم همیشه ایام سال همینطوری سرد استخون سوز باشه ...
زندگی
در این لحظه
عین اینه که یه آدماس رو کسی سالها پیش جویده و گذاشته یه گوشه، و آدم برداشته و گذاشته تو دهنش و داره به زور و با فشار اونو میجوه
الان از اون وقتاست که چیزی هم نشده اما حالم دوست نداشتنیه ...
هعی... چی بگم ...
ادامه مطلب . . .پارسال بعد از آزمون آیلتس، مدیر خواهرم منو دید و بهم تبریک گفت! و من با خودم میگفتم اینا واقعا چی فکر میکنن، مگه چیزی برای تبریک وجود داره این وسط؟
و حالا اون یکی مدیرش منو دیده و بابت قبولی آزمون تدریس بهم تبریک میگه؟ من نمیفهمم یا اینا یه چیزیشونه؟
اگه شما دنیا رو هم بدست بیارید و اون چیز کوچیکی که دلتون پیشش هست توش نباشه، هیچی نیست؛ حالا که من نه دنیایی بدست آوردم و نه خبری از چیز کوچیکه ...
از اینکه به دریوزگی علمی افتادم خجالت میکشم!
باید برای هر جایی که میخوام ثبت نام کنم، از دوره آموزشی و کارگاه و اپلای بگیر، تا حتی مطالعه یه مقاله یا عضویت یه نهاد علمی، ایمیل بدم و اظهار عجز کنم که به پول مملکت ما، پرداخت پول سه تا پیتزا به قیمت کشورایی که اونا توش زندگی میکنن، یعنی نزدیک یک چهارم درآمد ماهیانه من توی ایران!
اخریشم ایشون بودن ... European Urban Research Association ...
عرض استاندارد صندلی مترو ۶۰ سانته
من نمیدونم جسه م چقدره، ولی گمونم نرمال باشه
خلاصه ۵ سانت از چپ ندارم، ۵ سانت از راست
تازه از چپ بازوی این یارو هم با حداکثر فشار رو شونه مه و داره لهم میکنه
شعور هم خوب چیزیه
البته شاید چون خوبه مفت به هر کسی نمیدن
عجیبه! دفعه قبلی که آزمون رو خوب دادم از نظر خودم، رد شدم، ایندفعه که بد دادم، زنگ زدن میگن قبول شدی برا مرحله بعد.
ولی بنظر خودم بار قبل به مراتب مسلط تر بودم؛ این دفعه اونقدر داغون بودم که از اتاق مصاحبه اومدم بیرون، دلم میخواست بشینم به حال خودم زار بزنم که چطور توی ده ماه اینطوری سطح زبانم افتضاح شده!
ولی به هر حال نیاز دارم کلاس برم، چون به وضوح با این سطح هیچ شانسی برای اینترویو با استادای خارجی رو ندارم ...
بعضیا باید گم بشن، ولی حتی لایق این نیستن که بهشون بگی: گم شو
ادامه مطلب . . .نوشته: ببخشید میدونم سوال پرتکراری هست اما میشه بگید کدوم موسسه زبان رو اسونتر درس میده؟
بعد همین آدم دو سال دیگه جاییه که رتبه های تک رقمی و مدالیستای المپیادای علمی نیستن
تف به پول
بزرگوار انتقاد دارند که چرا این خط مترو از زیر فلان خیابون رد میشه ولی اونجا ایستگاه نداره!
مهندسایی که نقشه مترو رو کشیدن آدمای خوبی هستن، اگه بهشون خبر میداد همکاری میکردن باهاش، فقط حیف که خودشم احتمالا تا چند وقت پیش نمیدونسته همچین روز و ساعتی نیاز داره به موقع اونجا باشه و دیر میرسه!
خوبه آدم توی غر زدن هم یکمی شعور داشته باشه
با وجود هوش مصنوعی، مطالعه علمی معتبر و موفق خیلی سخت شده. دانشگاه استفورد یه هوش مصنوعی آزمایشی رو کرده که موضوع مقاله و سوالات کلیدی رو بهش میدی، و اون پیشنویس مقاله رو با رفرنسهای معتبر بهت تحویل میده. کاری که یه آدم عادی در چند ماه مطالعه انجام میده رو توی کمتر از 3 دقیقه میبنده!
الان دیگه مقاله نوشتن داره خلاصه میشه به مطالعات میدانی و آزمایشگاهی؛ ترسناکه که دانش جوییدن اینطوری شده ...
دارم اطمینانم به چشمام رو از دست میدم. قبلا اینطوری نبود. آدما رو خوب میشناخت و میخوند. حالا حس میکنم خنگ شده. آدمایی رو میبینم که میدونم کاسبن و پر از فریب، اما چهره شون اینو بهم نمیگه ...
بازم دیشب خواب بولدوزری سیگار کشیدن میدیدم ...
ادامه مطلب . . .دوس دارم گاهی سگ بشم پاچه بعضیا رو پاره کنم ...
ادامه مطلب . . .دیشب تو خواب عین بولدوزر سیگار میکشیدم ...
3 فصل و 39 قسمت ...
3 روز طول کشید و زندگی تعطیل شده بود (بخوانید فرار از لحظه)
از مدل سریال دیدنم خوشم نمیاد؛ ولی راه فرار از درگیری ذهن اینه که تمومش کنم. به هر حال به نظرم خوندن رمانش جذاب تر میبود ...
استاده صبح میگه خودتون رو معرفی کنید بگید از کدوم محله میاید کلاس
دختره اسمشو گفته، اسم هم نه، فقط فامیلیشو! بعد میگه صلاح نمیدونم محل زندگیمو بگم 😂
طرف از فلاح اومده میگه راحت؛ این دیگه از فلاح بدتره؟
بعد استاده مثال زده میپرسه فلان جا چرا فلان کارو میکنن؟
همین دختره میگه میخوان اطلاعات ما رو بدست بیارن!!!
استاده گفت خانم مگه کا گ ب ست!
یعنی واقعا مردم مشکل روانی دارن !!!
"سیما یکی از بچه های دانشگاه بود؛
دوسش داشتم، مثلا.
خیلی شبیه مینا بود، دختر داییم که از تاریکی میترسید.
من هیچ وقت هیچی بهش نگفتم،
اینجوری ام، همیشه هر وقت باید یه کاری بکنم،
هیچ کاری نمیکنم!"
چیزهایی هست که نمی دانی
فردین صاحب الزمانی
و من
هرچند از جنگیدن برای زندگی دست نمیکشم
اما اینجا رو ساختم که توش نق بزنم
دنبال مشاور و نصیحتگر و روشنگر و بالامنبر رونده نیستم
و توان تحمل کامنتای از سر شکم سیری یا مثبت نگری رو ندارم
فقط ترکیبی از خاطرات و تخیلاتم رو ثبت میکنم