من این پروژه رو استارت زدم به خاطر اینکه دغدغه امیدوار کردن ۴ تا جوون رو داشتم که اسیر انحصار طلبی و تقسیم غنایم اکم بر سیستمهای داخل کشور شدند و هر روز دلایل بیشتری برای ناامیدی پیدا میکنن.
حالا که کار جدی شده و سر و شکل پیدا کرده دونه دونه اونایی که عقب بودن یان جلو یه تیکه از کیکو به عنوان سهم خودشون طلب میکنند
بازی مافیاست
گور پدر دونه دونه شون. من که با خودم تعارف ندارم، اگه ببینم نمیذارن کار پیش بره، بدون اونا پیشش میبرم
ولی حسابی روانم داغونه
دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 19:26
رمز رو که دارید ...
ادامه مطلب
.
.
.
یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 21:10
تا کی قراره هر روز عصر عین غروب جمعه باشه؟
کاش یه اتفاق یا خبر خوب بیاد و همه این روزا رو بشور
من واقعاً دیگه نمیکشم
یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 16:44
حالا شروع شد
دونه دونه داره خاطرات مختلف از آدمای مختلف هی میاد جلو چشمم
مثلاً یه روز بارون میومد، بعد از کلاس داشتیم با استاد حرف میزدیم همه رفتن به جز من و یکی دیگه
استاد که رفت گفت، تولدم بود میخواستم بچهها رو ببرم کافه ولی همه رفتن
گفتم بیا بریم
رفتیم کافه پشت آموزشگاه که نسبتاً هم لاکچری بود
پیتزا رو با کاتر سرو میکردن اونجا، چون نه گرد بود و نه شکل منظمی داشت
منم لقمه لقمه کات میزدم تو چند ضلعیهای بینظم و قاعده و مسخره بازی در میآوردم که ببین من معمارم؛ هرچقدرم شکل عجیب غریبی برش بزنم آخرش وقتی این لقمه رو بزاری تو دهنت میبینی حجمش با حجم لقمه قبلی فرقی نمیکنه
باورش سخته ولی از اون روز نزدیک ۴ سال گذشته ...
یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 13:38
بدم میاد یه وقتایی اشکم میاد دم مشکم...
ادامه مطلب
.
.
.
یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 13:31
پتک فیلیپ وقتی خوبه که اصل باشه؛ برای ساعت فیک واسه چی این همه پول بدم؟ همین ژاپنی معمولیا با قیمت مشابه دست کم دوام و اصالت دارن و بهتر از یه چینی اداییه
یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 11:49
استاده با مقنعه و تیشرت نشسته به ما درس میده، بعضی وقتا هم دوربینش خاموش میشه، صدای کاسه بشقاب و قابلمه میاد.
حالا من چطوریم؟ وقتی کلاس آنلاین دارم، یا جلسه، هم مقیدم که لباسم دقیقاً و کاملاً لباس بیرون باشه چون احساس میکنم روی حس و حال و میزان جدیت و بازدهیم تاثیر میذاره، هم حتی عطر به خودم میزنم، چون بازم برام مهمه که خودم در بهترین حالت باشم
من زندگی رو سخت میگیرم، ولی اصلاً از این سختگیری ناراحت نیستم
یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 10:52
اینجا هیچ پولی نیست، ولی بحث اعتبار دزدیه! یه جماعتی اومدن خودشونو به زور قالب کنن و اعتبار هویت رسمی کسب کنند. و خیلی سخته شرایط؛ من یا باید کاملاً کارو ول کنم که اونا به هدفشون میرسن، یا دندون سر جیگر بزارم و سعی کنم جلوی کارشونو بگیرم. مشکلی که من اهل چاپلوسی و زد و بند نیستم. و اونا خوب این دو تا کارو بلدن ...
یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 8:58
از آب و هوای بلاتکلیف و مریض این وقت سال متنفرم. باد میاد، آفتاب رنگ غروب تشییع جنازه میشه، سرد و گرمی هوا بلاتکلیف و آدم مریض کنه.
اسمشم گذاشتن اعتدال! این همه چی هست جز اعتدال. بلبشو نجومی رو به طنز تشبیه به متعادل بودن کردن قدمای محترم :/
شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 16:41
چقدر خجالت کشیدم
چند وقت پیش به من گفتن مادر یکی از بچهها فوت کرده، تلفن زدم جواب نداد. الان زنگ زدم به یکی دیگه داشتم باهاش صحبت کردم گفت فلانی پیش منه سلام میرسونه، گفتم گوشی رو بده بهش و تسلیت گفتم
اونم گفت مامان من که زنده است
چی بگم از دست مردمی که زبونشون به چرت و پرت گفتن عادت کرده؟
شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 13:28
گفتن با نوشتن فرق میکنه؛ اینو منی میگم که یه عمره به جای گفتن مینویسم، ولی الان دارم میگم گفتن با نوشتن فرق میکنه و آدم یه چیزایی رو فقط میتونه بگه ...
ولی کو شنونده ...
جمعه ۲۸ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 20:1
دارم بعد از ۲۰۰۰ سال یک فوتبال زنده تماشا میکنم!
یک تمرین خیلی مفید و خیلی اعصاب خورد کن و وقتگیر برای اسپیکینگ آیلتس داریم که من به همه گفتم و کمتر کسی انجامش داده، البته یه نفر انجام داده اسپیکینگ و اورالش ۷.۵ شد.
این تمرین میگه شما باید صداتو ضبط کنی وقتی در مورد تاپیک خاص داری صحبت میکنی، بعد ویس رو گوش کنی و متن حرفات رو بنویسی، بعد متن حرفات رو از نظر گرامری و لغوی بررسی کنی و ایراداشو رفع کنی و ارتقاش بدی، و در نهایت این کار را دوباره تکرار کنی؛ یعنی دوباره در مورد تاپیک صحبت کنی ضبط کنی و دوباره بنویسی و دوباره غلطگیری کنی.
این روند ممکنه حتی تا سه بار یا چهار بار ادامه پیدا کنه، ولی تو مرحله آخر دیگه به حد اعلای تکامل و قابل قبول بودن از نظر معیارهای کمبریج رسیدن.
خلاصه، این گزارشگرهای فوتبال اگر یک بار این تمرینو با متن گزارششون انجام میدادن متوجه میشدند که چقدر چرت و پرت میگن بی سر و ته حرف میزنند و چقدر دستورات ادبیات فارسی رو درست استفاده نمیکنند
جمعه ۲۸ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 19:20
در عین حالی که مدتهاست دوست و رفقامو ندیدم و کمبود معاشرت با آدما رو حس میکنم، دوست ندارم با کسی حرف بزنم. این تعارض احساسات چه کوفتیه آدم دچارش میشه ...
پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 23:9
علمای موسسه دستور دادند که این ترم نمره بالای ۳۰ پاس میشه :/
یعنی ۶ از ۲۰!!!
چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 20:51
من از آشنایی با آقای سهروردی و آقای اگزوپری، و همنوا دیدن این دو آدم دور، بسیار خرسندم ...
ادامه مطلب
.
.
.
سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 22:13
دیشب داشتم برای خواهرم میگفتم که ترکیب ایده آل من برای استفاده از ابزارهای تکنولوژیک، یه گوشی ساده، یه تبلت برای طراحی و مطالعه، و یک لپ تاپ برای کاره.
گوشی ساده قیمت چندان زیادی نداره، هرچند همون ساده رو نمیخوام یه چیز فکستنی انتخاب کنم و دلم میخواد متعهد به سلیقه نوجوونیم باشم و یک ۸۸۰۰ نوکیا بزارم توی جیبم.
اما تبلت و لپتاپی که کار منو به شکل قابل قبول، و نه ایدهآل، راه بندازه همین الان، با قیمت لحظهای دلار، دست به نقد ۲۵۰ لازم داره.
همین دیگه
سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 9:4
در اینستاگرام کلا ۳۵ فرد، نه صفحه، رو دنبال میکنم از جمع اونها فقط یک نفر رو از نزدیک نمیشناسم.
یک زمانی تب home برای من در هفته کمتر از ۵۰ پست جدید داشت و اصلاً از تب explore استفاده نمیکردم و اینطوری بسیار مدیریت محتوای با کیفیت و مطلوبی روی ورودی مغزم داشتم.
الان home و explore تقریبا ترکیب شدند و تنها فرقشون این هست که توی دومی یه لانگ شات از تمام چیزهایی که قراره به آدم عرضه بشه پیداست.
و من این شلوغی رو دوست ندارم
دوست دارم دور و بر من فقط ۱۰ تا آدم با کیفیت باشند و بقیه رو صرفاً از دور با احترام خودم بدرقه کنم
کاش میشد برم تو غار زندگی کنم...
سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 9:0
مادره بعد کلاس اومده، میگه استاد سختگیری کنید بچهها تو خونه اصلا درس نمیخونن!
خندم گرفت
گفتم شما اصلاً نیاز نیست به من بگید سختگیری کنم. برای اینکه تو خونه درس بخونه خودتون باید مدیریت کنید. من سخت گیریمو به اندازه کافی دارم .
اون یکی اومده، میگه چیکار کنم بهتر شه؟ گفتم خاطرم نیست شما جلسه اولیا تشریف آورده بودید یا نه، من اونجا توصیههایی که به ذهنم میرسید رو خدمت مادرا عرض کردم.
جلسه یکی مونده به آخر ترم بچهشون از ۲۵ نمره میان ترم شده ۱۱، میان ترم قبلیش هم شده بوده ۱۴، حالا یادشون افتاده بیان بگن چیکار کنیم.
به نظر من کار خاصی نیاز نیست بکنن، آماده بشن ترم بد دوباره توی همین سطح ثبت نامش کنند. منم باز بالا سر بچهشون وایسم!
یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 12:30
میخوام یه کارت هدیه برای اون همکلاسی سابق که کارمند دانشگاه هست و در مورد مصاحبه و این چیزا راهنماییم کرد ببرم.
تو این دوره زمونه ۵۰۰ تومان واقعا پول خاصی نیست اما دوست ندارم احساس کنم که بهش مدیونم و هیچ کاری نکردم در مقابلش.
به هر حال الان با ۱۰۰ من عسل هم قابل خوردن نیستم. مثل سگم میتونم پاچه بگیرم.
یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 11:59
شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 22:40
سالها پیش از این یک غریبه به طور خیلی ناشناسی برای من عزیز شده بود. خاطرم نمیاد چی شد که شماره تلفنش رو گرفتم که بهش پیام بدم. اون زمان SMS گاهی درست ارسال نمیشد و باید بعدش یه پیامک ا کاراکتر انگلیسی یا خالی میفرستادیم، یا تک زنگ میزدیم، که ارسال بشه.
یه بار من برای این عزیز یه پیامک فرستادم که گیر کرد و نمیرسید بهش. این شد که یه پیامک با + براش فرستادم. پیامک دوم رسید ولی بازم اولیه نرسید. این عزیز هم که فقط یه علامت جمع گرفته بود، در جواب واسه من +× فرستاد.
الان سالها از اون ماجرا میگذره
اون آدم خیلی دور و دست نیافتنی شده
ولی هنوزم که هنوزه ما اگر سال تا سال یه پیامی به همدیگه بدیم، تهش اون + و +× خیلی چیزا رو برام زنده و تازه نگه میداره ...
همین دیگه.
شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 12:35
الان تو اون موقعیتم که چیزی جز نیمه خالی لیوان به چشمم نمیاد ...
جمعه ۲۱ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 23:47
دوست دارم به دورانی برگردم که بزرگترین دغدغه زندگیم دونستن موضوع پرونده شماره بعدی همشهری داستان بود و چاپ شدن مطلبم توی همشهری جوان ...
آخرین باری که این چیزای کوچیک برام لذت بخش بود رو اصلاً به یاد نمیارم
اصلا آخرین باری که یه چیزی واسه خودم بود و لذت بخش بود رو به یاد نمیارم
شایدم خودمو دارم به یاد نمیارم ...
جمعه ۲۱ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 20:48
همیشه وقتی حس میکنی لازمه یکی باشه روش حساب کنی، دنیا انگار خالی از سکنه میشه ...
الان چشام خیسه ... کی به کیه ...
ادامه مطلب
.
.
.
جمعه ۲۱ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 13:28
یک لیوان پر از یخ و یک بطری آب یخ گذاشتم کنار دستم ولی بازم اون سردی ای که بهش نیاز دارم رو تامین نمیکنه ...
پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 23:37
پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 13:46
پراید یخچالی مدل ۸۳، آخرین بازمانده از آقام بود که وقتی میرفتیم ولایت و پشت فرمونش مینشستم، فکر میکردم پیشمه ...
رفت ... پراید هم رفت ...
احتمالاً از نظر خیلیا بیمعنی بنظر میاد، ولی واقعاً منتظرم خواهرم بره سر قرار با دوستاش که با خیال راحت یکمی به حال خودم گریه کنم ...
ادامه مطلب
.
.
.
پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 12:13
پس زندگی چی میشه؟
بیخیالش ... حتی حوصله فکر کردن بهشو ندارم ...
پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 2:3
شماره پستا از ۱۶۰۳ اشتباه شده، هر چند وقت چندتا شماره عقب و جلو رفته تا پست قبل که متوجه شدم.
اونا به تدریج درست میکنم
ولی ... تصمیم دارم مثل پست ۱۰۰۰ که چند وقت اینجا رو تعطیل کرده بودم، پست ۲۰۰۰ هم وبلاگ رو تعطیل کنم
هرچند جای دیگه ای برای حرف زدن ندارم اما چون دارم خودسانسوری میکنم و حس بدی بهم میده میخوام رهاش کنم ...
چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 20:0
به شدت خسته م. نمیدونم جسمی یا روحی، هرچند احتمالاً این حجم از خوابآلودگی نشأت گرفته از همکاری هر دوش میتونه باشه
اما تجربه ثابت کرده آدم اگه مشغول تلاش هدفمند باشه و ببینه در مسیر درست داره پیش میره، با روحش خستگی جسمی رو خنثی میکنه ...
چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 12:32
خیلی بده که اینجا هم از ترس قضاوت شدن میام و مینویسم و پاک میکنم ...
چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 12:18
بالاخره کارنامه نهایی توی سایت سنجش منتشر شد
توی مصاحبه از ۳۰۰۰ نمره ۲۶۹۰ گرفتم
و با رتبه ۲ از بین ۴ نفر ظرفیت پذیرش قبول شدم
ولی ...
ادامه مطلب
.
.
.
سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 13:54
خیلی دلم میخواد یهو با یه آدمی که اصلاً انتظار دیدنشو نداشتم ولی مدتها مشتاق هم صحبتی باهاش بودم برخورد کنم و معاشرت داشته باشم
اون آدم کیه؟ گزینه خاصی موجود نیست در حال حاضر توی ذهنم
پس چی میشه؟ آنچه پیش آید، البته اگر آید، خوشاید
سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 13:25
فکر میکنم در مقطعی هستم که پاسخم یک «نه» چندان محکم نخواهد بود
به چه سوالی؟
بگذریم ...
سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 10:19
گفت آنچه یافت مینشود آنم آرزوست ...
ادامه مطلب
.
.
.
سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 2:15
متاسفانه یه چیزایی رو نمیشه فدا کرد
در به در دنبال لپتاپم
گزینهی مطلوب همونطور که قبلاً گفتم حدود ۱۴۰ قیمتشه در شرایطی که دلار بالاتر نره!
اما اگه بخواهیم یه بخشی از نیاز رو فعلاً نادیده بگیریم چون میشه بعداً به صورت سختافزار جداگونه به سیستم اضافه کرد، یعنی کارت گرافیک خارجی، حالا گزینهها یکمی پایینتر میان.
اما با پذیرش این تغییر، شرایط چیه:
- رم دستگاه باید از نسل ddr5 باشه و قابلیت ارتقا تا ۶۴ رو داشته باشه
- دستگاه باید پورت thunderbolt 4 داشته باشه
- دستگاه باید ۱۴ اینچی باشه که ارزونتر بشه
- مانیتور باید بیشترین قابلیت وضوح رنگو داشته باشه چون بخشی از کار من طراحیه نیاز دارم که رنگها طبیعی و واقعی دیده بشه
- من سیستم استوک نمیخرم؛ برای نوع کار من خیلی مهمه که خیالم از سلامت دستگاه راحت باشه و یهو دستم تو پوست گردو نمونه
فعلا همین دیگه
اینکه آدم از یه چیزایی سر در بیاره خوبه ولی در عین حال زندگی رو سخت میکنه؛ به خصوص وقتی آگاهیت متناسب با داراییت نباشه
دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 8:56
یکی از همکلاسیای سابق زنگ زد. یعنی چندبار به هم تلفن زده بودیم این مدت و موفق به صحبت نشده بودیم.
ظهر زنگ زدم بهش و جواب نداد، چند دقیقه پیش اون زنگ زد و گفت دانشگاهی که تدریس میکنه برای ۳ تا درس استاد نداره. ازم پرسید میتونم برم که بهش گفتم من هر روز کلاس زبان دارم و فقط آنلاین میتونم کلاس بگیرم با این بعد مسافتی که بینمونه.
این شد که گفت با مدیر گروه صحبت میکنه و خبر میده.
و بعدش پیام داد که مدیر گروه گفته با دانشگاه مطرح میکنه و اگه پذیرفتن راجع به موضوع جدیتر صحبت میشه
یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 14:46
تعداد کانتکتای صبح امروز گوشیم: ۱۸۳ تا
تعداد کانتکتایی که چند لحظه پیش پاک کردم: ۴۰ تا
تعداد کانتکتایی که تا آخر سال پاک میکنم: ۵۲ تا
نیاز دارم مثل قدیما یهو همه رو پاک کنم؛ حیف که بخاطر کار و شرایط نمیتونم ...
یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 11:49
این اذیتم میکنه که دو ماه پیش آدمی بودم با میزان قابل قبولی پس انداز و یک ماشین، و حالا فردی شدم بدون پس انداز و یک ماشین.
دیگه هرگز تو زندگیم بخاطر سوار شدن به ماشین بهتر یا داشتن مسکن مطلوبتر، پشتوانه در دسترس مالیم رو خالی نمیکنم.
بدم میاد از اینکه نگران پیشامدهای ناگهانی و پر هزینه باشم در حالی که پس انداز نقدی شخصی ندارم ...
یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 10:44
با این پا درد دارم میرم اونور شهر دفتر فروش جناب خودروساز که تکمیل پرونده رو انجام بدم. جون نداشتم لپتاپ رو همراه خودم بیارم. فردا صبح باید ببرمش واسه تعمیر. و امیدوارم زود و کم هزینه تعمیر بشه چون تو این شرایط و ایام به شدت بهش نیاز دارم
یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 10:22
تو مترو تماشاش کردم؛ یکی از معدود آثار هالیوودی که در ایران ساخته شد. جالب بود برام که مثل گاتهام و وادیا، اسمی که برای محل شروع داستان در سناریو در نظر گرفته شده، زادستان هست.
از نظر نوستالژیک بودن، موسیقی متن، و دیدن مردمی که شاید خیلیاشون دیگه زنده نیستن و یه روزی تو همین کشور زندگی میکردن، جذابیت متفاوتی برام داشت.

Caravans (1978)
نمره من ۶.۳/۱۰
یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 10:11
دوست دارم اینجا در اوج صداقت بگم
من فقط به دو دلیل در ایران وارد مقطع دکتری میشم:
۱. فاصلهای که بین من و دانشگاه افتاده و باعث محدودیتم در دسترسی به افراد خبره علمی شده کاهش پیدا کنه و از این مسیر بتونم چندتا پروژه و مقالهای که گیر افتادن رو به ثمر برسونم
۲. فرصت علمی بدست بیارم و بتونم به این واسطه ارتباط بهتری با اساتید خارجی بگیرم تا به هدف ادامه تحصیل در یک دانشگاه مناسب نزدیک بشم.
این وسط ۲ سال تا آزمون جامع وقت هست، و حتی اگه اون موقع بتونم اپلای کنم، عملا از نظر زمانی هیچ چیزی رو از دست ندادم و عین ۳ سال باقی مونده بعدش رو تا پایان مقطع باید زمان بگذارم
یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 9:59
حالا وسط این شرایط اقتصادی دوست داشتنی لپ تاپ من یادش افتاده که ۱۰ ساله من تو این خونه دارم زندگی میکنم و تا حالا خراب نشدم
همین دیگه
فکر میکنم مدار تغذیهش دچار مشکل شده
و باقیمانده حساب ۱۰۱۶۳۷۵۶ ریال
یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 9:36
اون روز که رفتم مصاحبه، عصرش ۳ تا کلاس داشتم و بخاطر چیزمیزای همراهم و سر و وضع ظاهریم، ازم پرسیده بودن چه خبره و ماجرا رو گفته بودم.
این شد که منتظر اعلام نتیجه بودن و ازم جویا میشدن.
خلاصه ۴شنبه با شیرینی رفتم موسسه و باقیموندهش رو بردم سر کلاس برای بچهها.
دیشب یکی از شاگردای تنبل بااستعدادم که با بیمیلی هرچه تمامتر میاد کلاس و میره، آخر کلاس که داشتن میرفتن، از در کلاس برگشته سمتم و میگه:
استاد! مامان منم دکتری داره؛ وقتی بهش گفتم شما قبول شدید، گفت تازه اول بدبختیشه.
و اونقدر با ذوق و شوق این اعلامیه رو به اطلاعم رسوند که فکر میکنم تا چند روز بابتش شارژه و فکر میکنه حرصش از زبان انگلیسی رو تونسته خالی کنه :)
یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 8:4
بعد از ده سال دوباره به عنوان یک نودانشجو از در دانشگاه وارد شدم و اومدم بوفه نهار بخورم. برای نهار خوردن خیلی دیره و برای درس خوندن هم همینطور. ولی گشنمه دیگه؛ چاره چیه؟ معده درد؟
شنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 16:27
جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 19:35
جاه طلبی میوه نداشتن و نبودن هست
وگرنه اگه آدم بدونه یه حداقلی رو داره و یه چیز کوچیکی هست، خیلی بعیده که برای پریدن تلاش کنه
جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 19:12
چه حرفا موند به دلمون و هیچ وقت به زبون نیاوردیم ...
جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 7:59
بعد داداشم با تعجب به من میگه یعنی کنکور دکتری دادی و مصاحبه رفتی و مامانم خبر نداشت؟
ببخشید مگه من بچه شمام که نیاز به تر و خشک شدن و ناز کشیده شدن لحظه ای داشته باشم تا کار خودمو انجام بدم؟
جمعه ۱۴ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 1:10
انقد امروز اعصابم بخاطر پایان نامه ایشون به بازی گرفته شد که باز سیاتیک کوفتیم گرفته و به زور از جام میتونم تکون بخورم
پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 23:52
اینو میگم که خودم یادم بمونه:
وقتی برای مصاحبه رفته بودم با یکی از اساتید مشورت کنم، گفت قبولت میکنن خیالت راحت.
گفتم رتبه م خوب نیست، بکگراند تحصیلیم هم دور از موضوع به نظر میاد و شبیه آدمای بلاتکلیف به نظر میرسه با این همه تغییر رشته.
جوابش بهم آرامش داد. گفت: ببین توی نسلای جدید، آدمی که اینطوری دنبال پژوهش و دونستن باشه سخت پیدا میشه. استادا رو هوا میگیرنت حتی با وجود تمام کاستیهایی که فکر میکنی داری. فقط کافیه مطمئن و مسلط باشی و همینطوری که با من از ایدهها و کارات حرف میزنی، برای اونا هم بگی.
که البته توی مصاحبه ۸ دقیقهای فرصت چندانی برای حرف زدن پیش نیومد، اما برآیند کار اونی بود که باید...
پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 22:9
شاید عجیبه که من با این حجم از گرفتاری همچین حرفی بزنم اما باید اعتراف کنم که به شدت «حوصله م سر رفته»
دلم کاری خارج از روتین و مسئولیت و پاسخگویی میخواد
تفریح چیه؟ فعالیت فرح بخش؛ من دلم یک فعالیت فرح بخش میخواد
پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 13:46
تو آموزشگاه، چون روز مصاحبه کلاس داشتم، مدیر و کارمندا میدونستن منتظر نتایج کنکور دکتری هستم. امروز رفتم یه جعبه شیرینی گرفتم و با خودم بردم. دوست نداشتم با بقیه اساتید که حتی اسماشون هم نمیدونم و خودشونم زیاد روی خوشی به من نشون ندادن خیلی هم کلام بشم، ولی تنها استاد آقای دیگه ای که اونجا هست و نسبتاً صمیمی شدیم، گفت بیا خودت تعارف کن بهشون و خودش همراهیم کرد.
لحظه ای که رشته م رو پرسیدن و تازه فهمیدن من زبان نخوندم، ترکیبی از نفرت و انزجار رو توی نگاهشون دیدم.
بله، واقعیت این هست که اونا علی رغم اینکه منم مشابه خودشون فرایند چند مرحلهای و سخت جذب مدرس رو طی کردم، از کسایی که با زمینهای جز تحصیلات دانشگاهی زبان و آموزش وارد تدریس میشن، بدشون میاد.
عرض دیگه ای ندارم.
پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 0:58
از آدمای علی السویه خوشم نمیاد، هرچند افراد خیلی مثبت و درستی باشن. اما اینا اعتماد به نفس ندارن و حتی اگه بدونن کاری غلط هست، چون یکی دیگه بهشون میگه انجامش میدن و برعکس، اگه مطمئن باشن کاری درسته، چون ممکنه دیگران بگن غلطه، سراغش نرن. این آدما اول به خودشون و بعد به اطرافیانشون آسیب میزنن. البته متاسفانه باید قبول کرد که هرچی سرشون میاد حقشونه، اما هرچی که بخاطر کنش یا واکنش نادرست و نابجای اونا سر بقیه میاد، ظالمانه و دردناکه.
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 9:0
از وقتایی که اشکم میاد دم مشکم بیزارم ...
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 7:0
مغزم داره میترکه. بیخوابی زده به سرم. خسته م. بوی مواد شوینده شده قوز بالا قوز واسه بیشتر خرد شدن اعصابم. کاش یه هفته پیش بود و چند روز فرصت تنهایی داشتم ...
چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 1:22
سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 19:57
دلشوره کثافتی افتاده به جونم و ول نمیکنه ...
سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 15:58
بله. همون طور که حدس میزدم سرکار خانم پایان نامه شو داده براش بنویسن که خودش بخوابه و وقتی بیدار میشه دست رو از پیش بگیره که پس بیفته؛ داداش و زن داداش منم نازشو میکشن و با هر اصلاحیه پول میزنن به کارت آقای پایاننامه نویس.
نمیدونم کی قراره بذارن بچه شون بفهمه باید حداقل پول تقلب علمی خودش رو خودش پرداخت کنه و اگه کوتاهی و تنبلی کرده، دست کم طلبکار زمین و زمان نباشه
سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 14:26
بچه دار میشن، بچه لوس و بیتهعد و بدون مسئولیتپذیری تربیت میکنن، بعدشم مدام میافتن توی چالهها و تلههای رفتاریای که خودشون مسبب ایجادش بودن
حالا بیاید دختر بچه ۲۵ سالهتون رو جمع کنید؛ جمع که نمیشه، جورشو بکشید!
دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 22:37
زنگ زده میگه فلانی گفته چهارشنبه یتونم بیام جلسه صبح ساعت ۱۲ به بعد میتونم بیام، میگم خب بقیه چی؟ میگه این که اینطوری گفت دیگه به بقیه زنگ نزدم!
گفتم آقا زنگ بزن موضوع جلسه تقدیر از خانم دکتر نیست که اگه نباشه جلسه لغو بشه
میگه یعنی به بقیه زنگ بزنم؟
موندم این چطوری محصول دفتر یه مدیر کل شده؛ و چقدر خوشحالم که لازم نیست ۱۲ ماه سال با اینا سر و کله بزنم!
یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 15:59
من تا همین نیم ساعت پیش نمیدونستم تهران جایی به اسم قصرالدشت داره، ولی حالا میبینم تابستون 401 بخاطر پارک دوبل توی اون خیابون جریمه الصاقی برام ثبت شده!
معلوم نیست کدوم افسر حروم لقمه ای بجای یه بیشرف دیگه، منو جریمه کرده!
یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 12:24
خواهر یکی از همکلاسیا رفت نیوزلند پیش همسرش که چند ماه قبل تر رفته بود. چندباری دانشگاه اومده بود و توی جمعامون حضور داشت.
بهش گفتم از قول من به خواهرت بگو خوش بحالت که امسال هیچ پاییزی رو نمیبینی. یا دست کم، پاییز اینجا رو نمیبینی ...
میتونم اعتراف کنم در آسیب پذیرترین حالت ممکن روحی ام؛ نزدیک به از هم پاشیدگی ...
شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 8:34
از آخر این هفته که تکمیل وجه ماشین رو انجام بدم، دیگه هرچی در بیاد میره برای تسویه بدهی. اگرم چیزی تهش موند، پس انداز میشه واسه دوباره آیلتس دادن!
ولی باید به خودم نهیب بزنم و بگم: لامصب تو دفعه قبل طلا فروختی که پول آزمون رو بدی؛ ته دلتم خوشحال بودی که نمره ت بد نیست و با همون اپلای میکنی و نیاز نیست دوباره آزمون بدی ...
جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 22:52
من از آدمایی که زیاد دورشون شلوغه میترسم!
آدمایی که مثلاً هر آخر هفته یکیو دارن که باهاش برن بیرون، ولی هیچ دو هفته پیاپی یک آدمو نمیبینن!
من از اونایی که تلفنشون در طول روز بیشتر از ۳ بار، برای چیزی جز کار، زنگ میخوره دوری میکنم، احساس میکنم این آدما همیشه وقتی لازم باشه نیستن و وقتی سختی باشه میرن جایی که آسونه
من آدم تنهاییم، نمیگم از تنهایی لذت میبرم، دوست دارم این تنهایی تبدیل به خلوت با تراکم بیش از یک آدمیزاد که خودم باشم بشه، اما سخت از آدما میترسم و دوری رو به دوستی ترجیح میدم
نمیدونم شایدم این پذیرش شکسته، اما به هر حال چیزیه که در ۳۷ سالگی حوصله و ریسک پذیری تغییر دادنش رو ندارم
جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 22:42
اینکه آدم کی بفهمه که دنیا پر از چیزاییه که نفهمیده و نمیدونه، تاثیر مستقیمی توی آدم حساب کردن بقیه داره
همه کم و بیش تو برههای از زندگیشون اسیر توهم « من بیش از همه میفهمم و همه کم از من» میشن
اینکه کدوم واقعیت، و با چه ضربِ دستی، سیلی بیداری رو به صورتشون بکوبه، خدا میدونه...
جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 22:36
و چقدر صیاد کوتاهتر از امام علی ست ...
پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 8:0
دیشب تا ساعت ۲ داشتم ک سوالات برای میان ترم رو آماده میکردم، تهشم صبح یکی از اساتید گفت این کارتو اگه آموزشگاه بفهمه برات خیلی بد میشه و نباید خارج از سیلابس کاری بکنی
به هر حال من که میان ترمو گرفتم تموم شد
ولی کلاس امروز واقعا ناامیدم کرد از نتیجههایی که داشتن
البته که واضح بود وقتی انقدر جمله سازی و فهم گرامرهای ساده براشون سخته، و به خصوص خانوادهها که مثل دوستی خاله خرسه راهنمایی غلط و ناقص تو فرایند یادگیری انجام میدن، نتیجه بهتر از این نخواهد داشت
من از الان دارم فکر میکنم این کلاس از ۱۵ نفر احتمالاً هفت هشت نفر شایسته افتادنند اگه به همین منوال پیش بره...
پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 0:38
بلیت بیهقی گیرش نیومده، جنوب گرفته. بخوابم که صبح پاشم برم دنبالش ...
پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 0:4
امروز چایی نخورده بودم. اصلاً فرصت نشده بود. این عطر و رنگهای شیمیایی که به اسم چایی به خورد ملت میدن هم دردمو دوا نمیکنه. این شد که با وجود دیر وقت بودن، نه و نیم رسیدم خونه و چای لاهیجان دم کردم.
فردا هم به همین منوال قراره بگذره البته شلوغتر و سنگینتر
الانم حداقل یکی دو ساعت طول میکشه تا کارامو جمع کنم و بخوابم و صبح برسم به جلسه و کار و کار و کار
عذاب آورترین قسمت امروز مکالمات تلفنی پرتعداد بود؛ کاش میشد یکی به جای من حرف بزنه و جلسه بره و مذاکره کنه و توضیح بده، من فقط کار کنم...
سه شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 23:40
بعد از مدتها من از یه رپر نسل جدید خوشم اومد!
سه شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 23:31
جالبه که
پک سوالات موسسه با سیاست مدیران جدید، جمع آوری و حذف شده
آزمون میانترم کلا حذف شده و آزمون پایان ترم فقط آنلاین برگزار میشه
برگزاری امتحان کتبی هم از سیلابس کلا حذف شده
هیچ ابزار سنجشی برای مدرس باقی نمونده، اگر هم نمره پایانترم پایین بده، هم اولیا میریزن سرش که چرا بچه مون نمره ش کم شده، هم از طرف آموزش، توبیخ و جریمه میشه!!!
آدم چی میتونه بگه؟
سه شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 20:50
جالبه که
پک سوالات موسسه با سیاست مدیران جدید، جمع آوری و حذف شده
آزمون میانترم کلا حذف شده و آزمون پایان ترم فقط آنلاین برگزار میشه
برگزاری امتحان کتبی هم از سیلابس کلا حذف شده
هیچ ابزار سنجشی برای مدرس باقی نمونده، اگر هم نمره پایانترم پایین بده، هم اولیا میریزن سرش که چرا بچه مون نمره ش کم شده، هم از طرف آموزش، توبیخ و جریمه میشه!!!
آدم چی میتونه بگه؟
سه شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 20:22
امروز لعنتی زیادی مثل عصر جمعه شده ...
دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 17:8
رسیدم شرکت
هیچکس نیومد سر کلاس
یکی از کارکنان که چند وقتی بیمار بود و رفته بود توی کما، و گویا دیروز فوت کرده و الآنم براش مراسم برپا شده
خلاصه که
روزی منم بشه از نوع بی دردسرش برای دیگران هرچه زودتر ان شاء الله
دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 13:51
رمز رو که دارید...
ادامه مطلب
.
.
.
دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 10:30
ناخودآگاه و بیمقدمه، قبل از ساعت ۸ صبح، تمام ایمیلهایی که واسه اپلای و مقاله توی این باکسم داشتم پاک کردم ...
دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 7:14
دوست ندارم امشبم بیخوابی بزنه به سرم و تو تاریکی به در و دیوار بکوبم خودمو ...
دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 0:12
اوج تنوع امشب نسبت به دیشب اینه که به جای آب جوش، آب سرد و کلی یخ ریختم واسه آمریکانو
سلام من به دو معدن سنگ قرار گرفته در پهلوهام...
یکشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 21:37
یادم افتاد بادمجون تازه هم داریم
فقط حال ندارم الان میرزا قاسمی درست کنم هرچند دلم براش خیلی تنگ شده ...
ولی الان اولویت با اینه که زودتر بشینم سوالهای میان ترم رو تموم کنم
یکشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 20:30
دوتا تیکه مرغ گذاشتم از فریزر بیرون که زرشک پلو بپزم برای فردا و پسفردا که از کلاس میام تلف نشم از گشنگی
ولی الان نمیدونم دو تا تخم مرغ نیمرو کنم یا سه تا 🤔
یکشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 20:24
مدتها قبل، یه بنده خدایی بود که به من هر روز صبح بخیر و شب بخیر میگفت. ولی صادقانه بخوایم بگیم بین این دوتا «بخیر» گفتنها، محتوای وجدآوری وجود نداشت. آدم پایه و خوبی بودا، ولی اون چیزی که منظور منه از محتوا، یه چیزیه که به آدم اضافه کنه، نه اینکه تهش بگی خب که چی.
خلاصه اینکه، جای خالی محتوا خیلی وقته که آزاردهنده شده، ولی من دلم واسه صبح بخیر و شب بخیر خشک و خالی هیچ وقت تنگ نشده
اشتباه نشهها! مشکل جنسیت نیست؛ مسئله اینه که آدم با کیفیت برای و با شوق معاشرت دیگه دور و بر من نیست. هر کسی مشغول زندگی خودش شده
مشکل ریز اینجاست که توی زندگی من چیزی به نام زندگی جریان نداره...
یکشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 19:54
چیزی که دوست آلمانیم در موردم نوشته و مقایسهای که بین شخصیت من و خودش داشته رو دوست داشتم...
Was liest du gerade so? Übrigens bist du glaube ich viel intellektueller als ich. Ich bin eine goth im Herzen, beschäftige mich viel und gerne damit in den Abgrund zu sehen. Ich habe aber auch viel Humor und mag lustige Sachen ungefähr genauso viel wie unheimliche Dinge. Ich glaube ich bin schon immer ein wenig unreif für mein Alter gewesen.
یکشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 9:14
همون صبحی که از خواب بیدار شدم و دیدم با فاصله ۲ متریم بابام دیشب زنده بوده و الان نه، فهمیدم هیچجا هیچ خبری نبوده و نیست ...
شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 23:29
شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 23:23
مردک دسته بیل بهش پیام دادم:
سلام آقای فلانی
ببخشید که روز تعطیل پیام میدم
لینک دانلود فرم ثبت نام که روی سایت قرار دادید خراب هست و کسی نمیتونه دانلودش کنه
لطفاً تصحیحش کنید
جواب داده:
خواهش میکنم، کار ما تعطیلی نداره. دوشنبه درستش میکنم
خب نکبت تعطیلی نداره، دوشنبه درستش میکنی؟ اگه تعطیلی داشت کی میخواستی درستش کنی؟
من که خودم رمز ادمین سایت رو دارم، فقط وظیفه تو بوده که از اول درست انجامش بدی. گل بگیرن در این سیستم اداری رو که کار مردم رو داده دست یه مشت دوزاری
شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 23:9
خیلی وقتا دوست داشتم ریموند ردینگتون درونم آزاد میشد ...
شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 23:4
دیشب تو تاریکی از سردرد رفتم سراغ کشو داروها و یه قرص استامینوفن خوردم. بعد دیدم خیلی هم آبریزش بینی دارم و حس کردم ممکنه سرما خورده باشم، ۲ تا سرماخوردگی و یه آنتیهیستامین هم خوردم.
صبح گفتم یه سرماخوردگی دیگه بخورم، رفتم دیدم قرصای خواهرم بوده اشتباهی خوردمش!
هیچی دیگه. اگه زنده نموندم اینجا ثبت بشه که چی بوده قضیه
شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۴ ،ساعت 13:58
قالب طراحی شده توسط
وبلاگ :: webloog