1036
مفرد سُعَداحالا این منم و چهار روز تنهایی ...
قلمراآنزباننبودكهسرعشقگويدباز ورایحدتقريراستشرحآرزومندی
حالا این منم و چهار روز تنهایی ...
حقیقت اینه که هرچند من زیاد به این پوزیشن علاقه نداشتم، اما رد شدن خیلی فرق داره با رد کردن؛ و واقعاً ترجیح میدادم اونی که پیشنهاد رو رد میکنه، من باشم ...

وقتی خوب میرم تو بحرش، میبینم رسیدن به آرزوها، حتی ترسناکتر از نرسیدن بهشونه...
حالا اینکه چرا از لحظهی بیداری، این جمله تو ذهنم پرسه میزنه، خدا عالمه...
من اونی ام که طرف صدبار بهم پیام داده یا تلفن زده و سوالات و مشکلاتش رو گفته و جواب گرفته، ولی خودم الان که لازم دارم خوشم نمیاد بهش پیام بدم و ازش بپرسم
دیشب این رفیقم میگفت پسر تو داری آرزوهای منو زندگی میکنی!
خنده م گرفت از حرفش
خودشم شاکی بود که شرکت قبلی خیلی حقوقش خوب بوده و این شرکت جدید فقط ماهی ۲۰ تومن بهش میده :))
یه جورایی زندگی رفته روی دور تند
کمتر از 3 هفته پیش نتیجه آزمونم اومده و حس میکنم چند میلیارد سال ازش گذشته
در عین حال کلی کار دارم برای اپلای و غیره اما هنوز خسته م و جون ندارم برای پیگیری کردنشون و وقت هم تنگه
به انا اضافه کنیم ان رو که به شدت حس بطالت میکنم و از دست خودم کلافه م
بیمارم؟ در این هیچ شکی ندارم...
نزدیک خونه ما یه منبع آب قدیمیه که وقتی از خیابون بالای خونه به سمت جنب نگاه کنی، صاف تو چشمه. یهو یادم افتاد به روزی که داشتم از اون خیابون میگذشتم، یه عکس گرفتم و برای یکی از دوستان سابق که خونه شون همینجا بوده فرستادم و گفتم جات خالی، و اون جواب داد: دلم برای هیچ چیز ایران تنگ نیست، نه جاهاش، نه آدماش.
اونروز چقدر ناراحت شدم
اینا زخم نیستنا؛ خراشای کوچیک و بی اهمیتن؛ اما هر وقت به خاطر میان، دل آدم رو میگیرونن ...
توی مترو ام و در حد مرگ خوابم میاد
دیشب نمیدونم چند ساعت خوابیدم؛ قطعا زودتر از نُرم چند وقت اخیر خوابم برد، ولی خب، صبح هم زود پاشدم و بعدشم که رفتم بیرون و کلی راه و کلی حرف
فقط الان فکرم رفت به این سمت که کاش منی که خسته جسمی هستم، ولی روز خوب و خوشایندی رو تا اینجا سپری کردم، بعد از دیدن این همکلاسی محترم قدیمی و وقتی شب دارم میرم سمت خونه هم فقط احساس خستگی جسمی پاشنه باشم
انقدری که کافه کاما به من پیام میده و میخواد هر طوری شده منو از سینگلی در بیاره، خودم پیگیرش نیستم ...

توی یه جمله جمعش کردم؛ بهش گفتم: ببین آدمیزاد کور به دنیا میاد و کور از دنیا میره؛ اگه میخوای بینا بشی، باید از تجربه هات درس بگیری
زندگی من روی حالت اکولایزر بوده همیشه؛ انقدری که خودمو عادت دادم تو دل تلخی، یهو از غروب جمعه ای که دلگیر نیست عکس بگیرم و تو اوج شادی، برای یه ظرف چینی گل سرخ لب پر بغض کنم.
ولی این دلیل نمیشه که عین یه سیال بین یین و یانگ تلو تلو نخورم ...
و الان بی دلیل به اون حالتی رسیدم که فکر میکنم چقدر از آرامش دورم و یه گره گنده سر راه گلوم دارم ...
اسم این بیخوابی نیست؛ مقاومت در برابر خوابه!
مثل بیخوابی کریستوفر نولان ...
وی پی اس لعنتیم ترکیده. سرور هم عوض کردم باز سایتا بالا نمیان. در هچلم.
به خدا که دنیا میخواد ببینه من چقدر جدی و پیگیرم!
رفتم اپلیکیشن سابمیت کنم، سایت بهم ارور میده!
حالا چه اروری؟
میگه ثبت نام تا 1 فوریه سال 2024 بسته ست :))
نمیدونم مشکل از سرورشون بود یا از براوزر و سیستم عامل من؛ ولی منم کم کاری نکردم و تمام اطلاعات و مدارک رو ایمیل کردم برای سرپرست پوزیشن و گفتم چون نمیخواستم ددلاین از دست بدم، اینطوری میفرستم.
حالا یا قبول میکنه، یا نه
کار دنیا رو ببین: پارتنر اسپیکینگم ۲ اسفند آزمون داره، دیروز ویزاش اومده و برای آخر فوریه دنبال بلیت ونکووره و میگه استرس سفر دارم، منم دهنم سرویس شد تا امتحان دادم و حالا تاااازه رسیدم اول خان دوم ام که خدا داند تا کی در به در ادمیشن باشم
زندگی زیباست
پول داشتن زیباتر
بهش گفتم ببین من حافظه اسمی خوبی ندارم، یعنی ممکنه شغل پدر و رشته و دانشگاه لیسانس خودت و اینکه تو 9 سالگی دست چپت رگ به رگ شده رو یادم بیاد، ولی هرچی به مغزم فشار بیارم اسمت یادم نیاد، باور نکرد و بهش برخورد که چرا بعد از چند ماه که دیگه همکلاسیم نیست، یادم نمیاد بیست و هشت سال پیش پدر و مادرش تصمیم گرفتن اسم بچه شونو چی بذارن!
آلزایمر اسمی دارم دیگه
چه کنم؟
ذهنم بهم ست
هرچی بین کتابا و فیلما و آهنگای هاردم گشتم، چیزی پیدا نکردم که کمکم کنه حواسم پرت بشه
حتی هرچی هم کانتکتامو بالا پایین کردم که با یکی حرف بزنم و امیدوار باشم که اون اثر مثبت بذاره بازم گزینه خاصی به چشمم نیومد
الان منم و یه لیست اپلیکیشن و ددلاین و حالتی که بعد از دفاع از پایان نامه م هم داشتم و از نشستن پشت کامپیوتر خسته شده بودم
سفرم که نشد برم به لطف ... ولش ...
عاغا! قرار نیست اگه توی یه خونه با کسی زندگی میکنید و همه یا نصف ژناتون مشترک و مشابه هست، سبک زندگی یکسانی رو بپسندید. به تمایل و خواست همدیگه احترام بذاریم، خیلی مکنصفانه تر از اینه که در برابر یه آدم که از جنگ و جدل دوری میکنه، فاز رو به سمتی ببریم که محکوم به کوتاه اومدن باشه ...
یه تیک زدم جلو آزمون کوفتی آیلتس و دیگه واقعاً برم سراغ مرحله بعدی ...
پورتفولیو...
"سیما یکی از بچه های دانشگاه بود؛
دوسش داشتم، مثلا.
خیلی شبیه مینا بود، دختر داییم که از تاریکی میترسید.
من هیچ وقت هیچی بهش نگفتم،
اینجوری ام، همیشه هر وقت باید یه کاری بکنم،
هیچ کاری نمیکنم!"
چیزهایی هست که نمی دانی
فردین صاحب الزمانی
و من
هرچند از جنگیدن برای زندگی دست نمیکشم
اما اینجا رو ساختم که توش نق بزنم
دنبال مشاور و نصیحتگر و روشنگر و بالامنبر رونده نیستم
و توان تحمل کامنتای از سر شکم سیری یا مثبت نگری رو ندارم
فقط ترکیبی از خاطرات و تخیلاتم رو ثبت میکنم