
439
مفرد سُعَداباید حتماً قرآن قدیمی بابامو ببرم برای صحافی؛ صحافی ماشینی کار رو خراب و زشت میکنه، واسه همین و بعد از کلی سرچ به این رسیدم که ببرمش بخش مرمت موزه ملک. ممکنه هزینه ش یکم زیاد بشه (شایدم نشه، نمیدونم) اما ارزششو داره
قلمراآنزباننبودكهسرعشقگويدباز ورایحدتقريراستشرحآرزومندی
باید حتماً قرآن قدیمی بابامو ببرم برای صحافی؛ صحافی ماشینی کار رو خراب و زشت میکنه، واسه همین و بعد از کلی سرچ به این رسیدم که ببرمش بخش مرمت موزه ملک. ممکنه هزینه ش یکم زیاد بشه (شایدم نشه، نمیدونم) اما ارزششو داره
دقیقاً من باید ۴شنبه صبح امتحان داشته باشم که بعدش بارش احتمالی برف قطع بشه و آخر هفته خوشمزه ای رو بگذرونم
یعنی حتی برای برف بازی و قهوه ی بعدش و بستنی قبلش هم پایه ندارم :))
شونصد ساله زندگیم صرفاً با نق زدن در مورد بیپایگی میگذره :))
رقص نه، درساژ یکی از رشته های المپیکی هست که موضوع رقابتش، خرامیدن اسبه؛ و من به خودم قول میدم که سپتامبر ۲۰۲۴ (اگه هزینه هاش برای یه دانشجو در لول من افوردبل باشه) حتماً برم پاریس و یه روز از مسابقاتش رو تماشا کنم
نقاشی رئال، سبکی که صد در صد تکنیک و هنره اما واقعاً سلیقهی من نیست، بیشتر از خود آثارش، از داستانهای پس زمینه ش میتونه ارزش بگیره؛
مثلاً عکسی که برای پروفایل وبلاگ گذاشتم و همچین قصه ای داره:
و من بالاخره برچسب زنی پستا بر اساس محتویات مولتی مدیا رو شروع کردم
ادامه مطلب . . .خب دیگه
مهمونا برگشتن ولایت
منم با ذکر این نکته که مربای کدو حلوایی خیییییلییییی خوشمزه ست، برم سراغ تمرین لیسنینگ و بعدش کیوکارد اسپیکینگ که این چند روز حسابی عقب افتادم
اوه اوه تازه یادم افتاد رایتینگ کمبریج ۱۳ تست ۱ هم باید بنویسم و وکبای درس جدید رو واسه امتحان اورال بخونم
چون همه شو خوردم و ظرفش خالیه، شبیهترین عکس اینترنتی رو ضمیمه کردم
با خانداداش و خانواده اومدیم بیرون، کلا با هر سوژه ای به سبک خودم واکنش نشون دادم.
آخر کاری داداشم توی پارکینگ گفت من برم دشویی قبل رفتن، برادرزاده گفت بابا طول نده. منم گفتم دشوییش دلبازه بذا راحت کارشو بکنه هولش نکن. زن داداش خندیده، میگه خب اگه دلبازه خودت چرا نمیری؟ منم گفتم خب من چیزی برای ارائه ندارم، برم اونجا چیکار کنم؟
هیچی دیگه؛ وسط پارکینگ ترمز زده، وایساده به ریسه رفتن. حرف منو تکرار میکنه.
بعدش میگه: وای من اگه پیش تو بودم همه ش داشتم میخندیدم.
گفتم: شما به فکر جاری باش، دوتاتونو میخندونم.
هیچی دیگه.
حرفشو پس گرفت و برگشتیم خونه
بعله
اینم از ما و اینترنت و اسپیکینگ و اسکایپ...
اصلا تماس وصل نمیشد؛ اگر هم میشد دو دقیقه نشده قطع میشد!
البته توی اخبار خوندم که سرورای شرکت مایکروسافت دچار اختلال شدن امروز، اما خب این حقش نبود؛ من دوست داشتم مخاطب فحشای منظور، وزیر مخابرات خودمون بود 🤷🏽♂️
خیلی دلم میخواست بگم «گور بابای آیلتس» و ولش کنم؛ ولی نمیتونم...
قدیما که شهردار پزشک نبود، اینجا کلی صندلی برا نشستن داشت
بعد مصاحبه میکنه میگه چون با رشوهخواری توی شهرداری مبارزه میکنم، منو میزنن!
برا من بعید و زشت بود
واقعا واژه رشت مناسب همچین اتفاقی بود
من کار زشتی نکردما
ولی کل اتفاق و خاطره ای که ازش ساخته شد، تو کتگوری زشتا ذخیره شد
و از دیشب شعر جناب انوری و آهنگی که حبیب روش گذاشته تو ذهنم داشت پخش میشد ...
آفرین که با دادن همچین هدیه ای دل دیگران رو شاد میکنید :))
عطرم داشت تموم میشد؛ خدایی حوصله انتخاب کردن نداشتم :))
کاش یکی به ایشون میگفت من قهر نیستم!
یه بار بدون فکر حرف زد و وقتی فرصت دوباره داشت باز نشون داد که اون رفتار تو خلقیاتش نهادینه شده و منم باهاش قطع ارتباط کردم
ولی من بدون توضیح موضوع یهو جواب ندادن رو شروع نکردم؛
حتی بلاکش هم نکردم.
فقط پرونده این معاشرت رو بستم
بعد نوشت: الان چیکار کنم که یادم افتاد جواب سلام واجبه و بدم میاد بیجواب ولش کنم؟ :/
من که با زندگی مشکلی ندارم؛ ولی اگه کسی برای دیگری امید و آرزوی مهربون بودن زندگی داره، نیاز نیست به خود طرف بگه، باید به دنیا و روزگار بگه :))
از اونجایی که از بچگی کارای چوبی ساختم و محض رضای خدا هم که شده، حتی یکیشون رو برای خودم نگه نداشتم، میخوام بعد از آزمون و کارای پذیرش (ان شاء الله) یه کار جدید درست کنم و اگه شد به چند تا رفیق هنرمند و معمارم هدیه بدم
Pininfarina Segno Sostanza Pencil Walnut Tree 2 mm
قیمت اصلش توی ایران ۵ میلونه و توی ترکیه حدود ۵۰۰ لیر و توی سایت اصلیش ۴۷ دلار
"سیما یکی از بچه های دانشگاه بود؛
دوسش داشتم، مثلا.
خیلی شبیه مینا بود، دختر داییم که از تاریکی میترسید.
من هیچ وقت هیچی بهش نگفتم،
اینجوری ام، همیشه هر وقت باید یه کاری بکنم،
هیچ کاری نمیکنم!"
چیزهایی هست که نمی دانی
فردین صاحب الزمانی
و من
هرچند از جنگیدن برای زندگی دست نمیکشم
اما اینجا رو ساختم که توش نق بزنم
دنبال مشاور و نصیحتگر و روشنگر و بالامنبر رونده نیستم
و توان تحمل کامنتای از سر شکم سیری یا مثبت نگری رو ندارم
فقط ترکیبی از خاطرات و تخیلاتم رو ثبت میکنم