آبگوشت بُزباش

قلم‌راآن‌زبان‌نبودكه‌سرعشق‌گويدباز  ورای‌حدتقريراست‌شرح‌آرزومندی

مفرد سُعَدا

1451

مفرد سُعَدا

دهنم کف کرده از بس امروز حرف زدم (منی که کلا در طول یک روز عادی شاید ۲۰ جمله حرف نمی‌زنم)

الان شارژ گوشیم ۱۵ درصده، توی مترو ام، و دارم میرم خونه

خسته و متشطت

انقد توی این دو هفته کم و بد استراحت کردم که حس میکنم دارم تموم میشم

فقط یه خصوصیت خوب دارم: جمعه رو تصور میکنم که این پروژه رو تموم کردم و با هر کیفیت بالا یا پایینی بوده، پشت سرش گذاشتم

الان گرسنه م. نهار نتونستم زیاد بخورم چون یه اسنک پنیری پر از ژامبون گرفته بودن برامون که اصلا من اهلش نیستم و فقط یکمی در حد فرار از ضعف خوردم. اما بیش از هر چیزی این حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن انرژیمو تخلیه می‌کنه. اونم تو معاشرتایی که بی‌کیفیت نیستن، اما من حس و حال همراهی باهاشون رو ندارم. بخصوص وقتایی که باید خرابکاری یا بی‌مسئولیتی آدمای دیگه رو ماست مالی کنم و بجای اونا شرمندگی بکشم!

یکشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۳ ،ساعت 21:46
مفرد سُعَدا

1450

مفرد سُعَدا

طرف می‌ره فست‌فودی، میگه خیارشور نذارن تو ساندویچش؛ حالا اسم گربه شو گذاشته خیارشور، صداش می‌کنه «خیارشور پدسسسسگ»

یکشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۳ ،ساعت 8:57
مفرد سُعَدا

1449

مفرد سُعَدا

سیرم ازت آقای زندگی ...

ولی آرزوی کم آوردن منو به گور میبری!

جمعه ۲۸ دی ۱۴۰۳ ،ساعت 22:1
مفرد سُعَدا

1447

مفرد سُعَدا

الان تو مترو ام (طبق معمول) و هنوز خوابم میاد. چند روز گذشته روزای پر کاری بودن و کمبود خواب و استراحتش به شدت نمود داره تو وجودم. از طرفی خستگی روحی هم مقداری هست که شاید اگر نبود، ریکاوری جسمی زودتر و باکیفیت تر اتفاق می افتاد.

هفته ای که گذشت خیلی شلوغ بود و هفته ای که پیش رو هست هم خیلی شلوغه؛ درواقع من یک پروژه رو خوشبختانه با سلامتی و کیفیت تونستم به پایان برسونم (سه روز آخرش گمونم جمعا ۶ ۷ ساعت خوابیدم و حتی خونه نتونستم برم) و امروز و فردا هم درگیریای پروژه بعدی رو دارم تا از روز شنبه وارد فاز اجراییش بشم.

اما خستگی روحی ... خب بخشیش از برخوردها و رفتار بعضی افراد درگیر با پروژه ها هست که متأسفانه کاریش نمیشه کرد جز تحمل کردن (البته من وامدار کسی نیستم و ممکن هست انفجار هم رخ بده وقتی ببینم خیلی ناعادلانه برخورد میشه با موضوعات) و بخش اصلیش، اتفاقی هست که شروعش از جمعه ی گذشته بود ...

من برای اسکولارشیپ یه وینتر اسکول پژوهشی ثبت نام کرده بودم که سطحش خیلی بالا بود. یه دوره آموزشی خیلی به روز که به طور مشترک توسط چند دانشگاه خوب برگزار میشد توی ایتالیا. تازه شرط هم داشت، دانشجوی دکتری بودن! اما گفتم تیری ست در تاریکی و اپلای کردم.

قرار بود تا ۲۳ دسامبر اعلام بشه که کدوم ۳ نفر برای کمک هزینه انتخاب شدن و بقیه باید پول شرکت در دوره رو پرداخت میکردن. ولی خب، انتظار به سر رسید و من هیچ ایمیلی دریافت نکردم از دانشگاه، و بعد از رسیدن سال نو هم دیگه کلا بیخیالش شدم. اما جمعه، یعنی ۱۰ ژانویه، با این همه تاخیر، ایمیل پذیرش رو دریافت کردم و توش ازم پرسیده بودن با توجه به تاخیر، آیا هنوزم مایل به شرکت تو دوره هستم یا نه!

طبیعتاً فوری جواب مثبت دادم که هنوزم می‌خوام از این موقعیت استفاده کنم و ازشون خواستم برام دعوت نامه رسمی صادر کنن و توش بنویسن که تاخیر من برای اقدام واسه ویزا، بخاطر دیر اعلام شدن نتایج بررسی اونا بوده. و انصافاً دانشگاه هم همکاری کرد و تو فاصله ۲ ۳ ساعت نامه رو برام صادر کرد که با اون وقت اورژانسی برای ویزا بگیرم. منم به محض دریافت ایمیل، اونو برای سفارت فرستادم و درخواست وقت کردم. اما خب شنبه و یکشنبه که تعطیل بودن و تازه دوشنبه تونستم برم ویزا متریک و اونجا بهم گفتن موارد اینطوری رو فقط سفارت باید اوکی به ما بده تا بپذیریم.

هیچی دیگه، من موندم و کاسه ی چه کنم :))

دوباره ایمیل دادم به دانشگاه و گفتم اینطوری شده و شما یه ایمیل مستقیم به سفارتتون در ایران بدید تا شاید فرایند به جریان بیفته. اما دریغ.

هرچند بازم دانشگاه نهایت همکاری رو داشت، همون روز یه ایمیل مستقیم به سفارت داد و دو تا نامه، یکی برای اعلام پذیرش من، و یکی برای اعلام علت تاخیر، برای سفارت زمینه کرد با امضای رییس دانشکده معماری و شهرسازی. ولی بازم از سفارت خبری نبود. حتی فرداش هم باز ریمایندر به سفارت زدن و بازم هیچ خبری نشد. و آخرین بار هم دیروز سومین ایمیل رو زدن.

منم هر روز جوابشون رو دادم و گفتم سفارت هنوز جواب نداده. و امروز ... فقط ۴ روز به شروع دوره مونده و عین این ۴ روز ایران همه چیش تعطیله.

هیچی دیگه. این فرصت هم از دست رفت

حالم گرفته ست. خوبما. ولی بخاطر کار و پروژه و این موضوعی که مفصل توضیح دادم، باطری اجتماعیم تخلیه شده و دلم میخواد چند روزی مجبور نباشم با آدمایی که نمی‌دونم کین و نمیشناسمشون و خیلی باهاشون حس نزدیکی ندارم حرف بزنم

شاید واسه این بود که دلم خواست مفصل بنویسم

درواقع جا و کسی رو سراغ ندارم که اینقدر با جزییات بتونم از حالم بگم...

فقط دیشب از چت جی پی تی خواستم حس و حالی که دارم رو تبدیل به تصویر کنه و این رو تحویل گرفتم ...

پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳ ،ساعت 11:32
مفرد سُعَدا

1446

مفرد سُعَدا

یا رب مباد که گدا معتبر شود رو دارم این روزا میبینم!

طرف به واسطه ی هر واسطه ای که نمیدونم خودش چه خریه که سفارش این خر رو به یه خر باج بده ی تشنه ی دوربین و میز داده، یه حکم "مشاور مدیر عامل در امور بدبخت کردن مردم" گرفته. از هفته قبل چندین بار بهش تلفن زدم و پیام دادم، جواب نداده. حالا براش برنامه سخنرانی ها رو فرستادم، زیرشم نوشتم این برنامه پیشنهادی هست و اگر نیاز به تغییری داره یا نکته ای هست بنویسه، امروز بهش تلفن میزنم صحبت کنیم در موردش، یه خط نوشته:

"من این روز و ساعت نمیتونم بیام به دوستان گفته بودم قبل از برنامه ریزی باهام هماهنگ کنن"

و بعدش که باز نوشتم این برنامه اولیه و پیشنهادی هست، دیگه نه سین کرده نه جواب داده!!!

یعنی طرف حتی جمله هایی که من به زبان فارسی نوشتم رو نخونده و فقط دهن باز کرده! اونم بعد از 2 هفته!!!

اینا برا مملکت هم وقت ندارن

بعد ما انتظار داریم بوی بهبود ز اوضاع جهان استشمام کنیم ...

چهارشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۳ ،ساعت 9:35
مفرد سُعَدا

1444

مفرد سُعَدا

تلفن زدم به خانمه شماره کسی که معرفی کرده برای سخنرانی توی نشست رو بگیرم، میگه شما چرا تکلیف فلانی رو روشن نمیکنی منتظره

جوابشو دادم و گذشت

خانم مدیر وقتی داشت می‌رفت جلسه، معاونش هم باهاش بود، گفتم ببخشید یه مطلبی هست، من با فلانی تماس گرفتم ...

پرید وسط حرفم گفت شماره چی شد؟

گفتم شماره رو که گرفتم ازش، ولی این خانم طلبکار منه که چرا فلان کارو نکردم. منم گفتم ماجرا چیه و من اصلا دیگه دخالتی تو موضوع ندارم. ولی اینجا از شما کسب اجازه میکنم دفعه دیگه کسی خواست منو بازخواست کنه مدل خودم جوابشو بدم که فکر باطل نکنه. من اینجا با شما همکاری میکنم، به شما و معاونتون پاسخگو هستم بابت وظایفم. بقیه اصلا در حد و جایگاهی نیستن که از من سوال بپرسن، چه رسد به اینکه طلبکار بشن

کم پیش میاد بخوام شاخ بازی در بیارم؛ ولی کسی اندازه شو ندونه، بلدم محترمانه لالش کنم.

شنبه ۲۲ دی ۱۴۰۳ ،ساعت 17:54
مفرد سُعَدا

1441

مفرد سُعَدا

کاش میشد زندگی کرد...

الان انتخاب رشته میکردم و از بهمن میرفتم سر کلاس معماری دوباره...

ولی نمیشه...

برای همچین تصمیمی دلیل منطقی و مهمی دارم، ولی امروز معماری خوندن هزینه ش اونقدر زیاده که برای آدمی با شرایط من منطقی نیست

پنجشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۳ ،ساعت 21:54
مفرد سُعَدا

1440

مفرد سُعَدا

موقعیت 1: داری کارتو میکنی، یهو دسترسیتو به سامانه ای که توش هستی قطع میکنن! تو میخوای به مسئولیتت تعهد داشته باشی و به قولی که دادی عمل کنی، اونا حتی احترام نمیذارن که بگن فعلا صلاح دیدیم از خونه دسترسی آنلاین نداشته باشی به سرور سایت!

موقعیت 2: توی جلسه قبلی اسم یه نفر رو آوردی که باهاش حرف زدی برای فلان ایده، توی جلسه بعدی یکی میگه منم باهاش حرف زدم برای بهمان ایده! یعنی حتی یه هماهنگی نمیکنن که آدم جلوی اون نفر سوم سکه یه پول نشه وقتی داره برای قرارداد صحبت میکنه!

موقعیت 1 و 2، مربوط به دو کار متفاوت هست که این روزا اونقدر درگیر جفتشون هستم که خیلی رک، حتی به زندگی خودم پشت پا زدم تا تعهدی که دادم رو عمل کنم. و من خسته م. جسمیِ 6 صبح از خونه بیرون رفتن و 9 شب برگشتن اصلا مهم نیست، اما روحمو خسته میکنن در حدی که دلم میخواد دوتا شونو بندازم دور و کلا یه آدم مفقودی گزارش بشم!

دوشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۳ ،ساعت 22:28
مفرد سُعَدا

1439

مفرد سُعَدا

کنسرت ناصر زینعلی کی تموم میشه؟ خسته شدم از بس تبلیغش پیامک شد! حداقل یه کنسرت دیگه رو بفرستن برام یکم تنوع بشه :/

پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳ ،ساعت 19:14
مفرد سُعَدا

1436

مفرد سُعَدا

خب. به سلامتی از اینم هیچی در نیومد گویا ...


ادامه مطلب . . .
یکشنبه ۹ دی ۱۴۰۳ ،ساعت 21:2
مفرد سُعَدا

1435

مفرد سُعَدا

دهنم سرویس شد تا این دوزار پول رو جمع کنم. شیش ماه پیش بیشتر از ۵ هزار دلار میشد، الان کمتر از ۳ هزار میشه. هیچ غلطی هم نمیشه باهاش کرد. شبا که از خستگی دیگه جون ندارم بشینم پای لپتاپ و کارای خودم، از این فکرا خوابم نمیبره. دارم دیوونه میشم بخدا

جمعه ۷ دی ۱۴۰۳ ،ساعت 0:14
مفرد سُعَدا

1434

مفرد سُعَدا

امیدوارم امروز تلفن بزنن. با وجودی که فرصت سر خاروندن ندارم ولی فکر میکنم این اتفاق دست کم یکمی مامانمو خوشحال کنه. بقیه ش هم هر چی شد دیگه ...

پنجشنبه ۶ دی ۱۴۰۳ ،ساعت 7:53
مفرد سُعَدا

1432

مفرد سُعَدا

حالا تا کی صبر کنم که خبر بدن؟ بعدش از چطوری با این تردید که انتخاب درستی بوده کنار بیام؟

هر گزینه مزایای خودشو داشت، من عجله کردم و ساده ترین روش رو انتخاب کردم برای تصمیم گیری؛ شاید چون فکرشو نمی‌کردم بتونم از پسش بربیام ...

چهارشنبه ۵ دی ۱۴۰۳ ،ساعت 14:41
مفرد سُعَدا

1431

مفرد سُعَدا

بعد از ۱ می‌خوابم، قبل از ۶ پامیشم

۷ صبح میزنم بیرون، ۸ شب برمیگردم

این ره باطله، فردا رو فدای امروز کردن، فرار از فکر و خیال و فشار، بعدش چی؟ هیچی! خودتی و خودت!

در بیابان؟ به شوق کعبه؟

نه، بیابون سر جاشه، سرزنش‌هاش هم هست، ولی این وادی تنها چیزی که نداره کعبه ست ...

دوشنبه ۳ دی ۱۴۰۳ ،ساعت 8:43
مفرد سُعَدا

1430

مفرد سُعَدا

هر وقت از سوژه های معمول خودخوری خسته میشم، یاد اون دوستی می‌افتم که توی دانشگاه میخواست بره خواستگاری یکی از هم محله‌ای های ما، و از من خواست براش تحقیق کنم! منم که بعد از این همه سال دیگه کسی رو نمیشناختم، به داداشم زنگ زدم و قضیه رو گفتم.

بعد چی شد؟ داداشم گفت آدمای بدی نیستن ولی فرهنگشون پایینه

الان که بچه شون داره یک ساله میشه و زندگی خوبی دارن، من هنوزم هر وقت این رفیقمو میبینم، هم خوشحال میشم که با حرف داداشم پشیمون نشد از تصمیمش، هم خجالت میکشم که اون کامنت رو منتقل کردم!

شنبه ۱ دی ۱۴۰۳ ،ساعت 8:22