
1682
مفرد سُعَدامن و خواهرم نمیخوایم بریم از تهران، مامانم از بس داداشم زنگ میزنه میگه بیاید، هی میگه بریم.
داداشم نشسته پای اینترفلان رو اعصاب ما راه میره. هی تلفن پشت تلفن.
دیوونه م کرد. من نمیترسم. من از مردن فرار نمیکنم. اینجا خونهی منه؛ چرا باید بذارمش و برم؟ چون یه آدمی اونور دنیا دلش میخواد من بترسم ازش؟ من میخوام تو خونهم بمیرم. جایی که دلم میخواد باشم. نه جایی که یکی دیگه میخواد مجبورم کنه.
میبرم میذارمشون شیراز و خودم برمیگردم. من اینجا زندگی میکنم. من خونهمو ول نمیکنم.