
1397
مفرد سُعَداوسواسی نباشید، اگه هستید یا تحت درمان قرار بگیرید، یا برید تو غار زندگی کنید و با هیچ کس معاشرت نکنید
خودتون به جهنم، بقیه رو روانی میکنید
قلمراآنزباننبودكهسرعشقگويدباز ورایحدتقريراستشرحآرزومندی
وسواسی نباشید، اگه هستید یا تحت درمان قرار بگیرید، یا برید تو غار زندگی کنید و با هیچ کس معاشرت نکنید
خودتون به جهنم، بقیه رو روانی میکنید
خوابم میاد
9.5 گذشته بود رسیدم خونه
و کارام عقبه
خیلی عقب
من آدم معترضی ام، شاکی ام، سخت گیرم، دقیقم، حتی شاید از نظر بعضیا منفی نگر و افسرده باشم
اما
وقتی کسی برام از مرگ میگه، از بریدن و کم آوردن و تسلیم شدن، دلم میخواد تو صورتش بالا بیارم
این آدما از نظر من اصن نمیدونن زندگی چیه
یه مشت نق نقوی تیتیش مامانی لوس و ننرن
دختره مث تیر از کنار من رد شد، بعد یهو ترمز گرفت و رفت کنار پیاده رو و دستشو گیر انداخت به نرده ها که نخوره زمین!
داشتم رد میشدم یه نگاه انداختم دیدم دستشو گذاشته رو سینه ش. برگشتم گفتم خوبی؟ سرشو تکون داد و گفت تپش قلب دارم
از کیفم پرانول درآوردم دادم بهش، گفت صبح ۲۰ خوردم. گفتم صبح گذشت، الان غروبه. بخور یه دونه.
گفتم اینجا کلینیک هست، میخوای بریم؟ گفت نه باید برم خونه دیرم شده. گفتم خونه تون سر جاشه، فرار نمیکنه. میخوای ماشین بگیرم برات؟ گفت نه ممنون
گفتم پس الان کجا میری؟ گفت مترو
گفتم خب بیا منم میرم مترو با هم میریم
یکم رفتیم دوباره وایساده
گفتم بشین نفست جا بیاد
حالا اسم قرص هم یادم رفته بود؛ گفتم از این زیر زبونیا هم دارم، میخوای؟
گفت نه قرص زیاد خوردم امروز.
بعد گفت شما برید
گفتم مطمئنی؟
گفت آره
نرم نرم راه افتادم. حس کردم بیشتر بودنم مضطربش میکنه. توی ایستگاه مترو وایسادم و چشم به راهرو.
اومد رد شد وسط شلوغی منو دید لبخند زد. گفتم خب پس زنده موندی و رفتم
جلسه تشکیل شد. اونا مایل به همکاری هستن. اما من نیستم. هرچند قرار شد تا یکشنبه بهشون اطلاع بدم. اما شاید نیاز هم نباشه. به هر حال یه وقتایی نه گفتن لازمه و نگفتنش اون حس تخلیه انرژی منفی کافی رو به آدم نمیده :))
یه فایل مفصل در مورد موقعیت کاری و جزئیاتش حرف زده بودم که بیخیال آپلودش دم و پاکش کردم
فقط تیتر وار تو ادامه مطلب اطلاعاتشو میذارم
ادامه مطلب . . .تفاوتش چقدر بود؟ نهایتش ۳ دقیقه
چنان صدایی سر صبح بلند کرده بود بخاطر اینکه شاتر، بجای ۲ تا یه دونهای، ۳ نفر رو راه انداخته برن، که نزدیک بود تارای صوتی خودش و پرده گوش من به همدیگه پیوند بخوره!
خب لامصب این همه تو دنیات زرنگ بودی و سبقت گرفتی الان کدوم قله موفقیت زیر پات داره له میشه؟
من که در این مواقع فرض میکنم نفر جلوییم یه دونه نون بیشتر گرفته :)
موبایل من یا باید ای شماره ثابت تماس دریافت کنه تا پاسخ بگیره، یا اینکه قبل از تماس، پیام حاوی معرفی و علت تماس. وگرنه جواب هیچ خط ناشناسی رو نمیدم :/
حالا میخواد طرف رییس جمهور باشه یا بدهکاری که تصمیم گرفته چند میلیارد پول بهم بده!
این قاعده خدشه ناپذیر منه: آدمی که در این حد شعور اجتماعی نداره، کار نکردن باهاش سود بیشتری عاید روانم میکنه؛ اونم با این پیششمارههای عجیب ۹۴۰ و ۹۵۰ و ...
یه موسسه آموزشی پیشنهاد کار داده برای مدیر داخلی! حتی نمیدونم شرح وظایفش چیه. فقط تایم کاریش خیلی بده، هر روز ۱۰ صبح تا ۸ شب. فقط جمعه ها تعطیله. اینطوری زندگی هم تعطیله. عددی که میده بدک نیست ولی یه چیزی ته دلمو خالی میکنه ...
پول خیلی چیز خوبیه، ولی پتانسیل اون کار و افق آینده ش مهمتره برام
حالا برم ۳شنبه جلسه ببینم چی میشه
اگه برم البته ...
من اونی ام که وقتی متهم به چیزی بشم، یکبار از خودم دفاع میکنم. بار دوم میگم هر چی شما بگید درسته. اگر هم لازم شد، خودم که میدونم مقصر نیستم، چهارپایه رو میندازم تا خیال دیگران رو راحت کنم
آدم قبل از خواب، باید گوشیو بذاره کنار، چشماشو ببنده، و حرف بزنه و حرف بشنوه
ایده دیگه ای برا زندگی رو نمیتونم تحمل کنم.
این حرفا تکرارین. احتمالا اگه اینجا دو سه بار سر زده باشید، چندین بار محتوایی با این مضمون رو دیدید. پس اگه از باز و باز و باز گویی های من خسته شدید، بهتون حق میدم
ادامه مطلب . . .از اون وقتاییه که نبضم زیادی شدیده اما در عین حال حس میکنم خیلی نزدیکم به وقتی که قلبم یهو کار کردن رو متوقف کنه!
امروز دو بار پرانول خوردم و اگه ارومتر نشم گمونم باید خدمت دوست قدیمی، جناب نیروگلیسیرین برسم ...
چند وقت بود میخواستم کتابخانه نیمه شب رو بخرم ولی از بس با قیمتهای مختلف میدیدمش یه حسی جلومو میگرفت
امروز که حوالی انقلاب پشت جلدشو از ۱۴۰ تومن دیدم تا ۲۸۵ تومن با ۵۰درصد تخفیف(!!!). خلاصه باز نگرفتمش. چند دقیقه پیش سرچش کردم ببینم مرکز تبادل کتاب داره یا نه، دیدم زده ۱۰۱. و آنگاه یهویی دیدم تو دیجیکالا ۲۲ تومن شده با تخفیف (اینجا)
دیگه چاره ای نبود
بعد از مدتها دوباره به دیجیکالا اعتماد کردم و خرید زدم
ببخشید اینطوری میگم
جلسه ساعت ۹ شروع شده
زنیکه ۹ و ۵۰ دقیقه اومده نشسته، بعد رو کرده به من میگه پاشید برید یه جا دیگه بشینید خانما راحت نیستن!
ببخشید میخوام صد سال سیاه راحت نباشی نکبت کریه منظر
میدونم لطف دارید و میخواهید باهام همدلی و همراهی کنید، اما لطفاً وقتی نظرات پستی بسته ست، دنبال یه پست با نظر دهی باز نگردید که در مورد محتواش چیزی بگید
پیشاپیش ممنونم
ادامه مطلب . . .تنها دلیلی که تو این شرایط پا پس نکشیدم مامانمه
وگرنه خیلی وقته که...
تستای mbti, neo, clifton و disk رو دادم، حالا در به در یه آدم درستم که بشینم در مورد جواباش صحبت کنیم و یکم بلند مدت تر برنامه ریزی کنم. اما بین این همه آشنا دریغ از یه موجود علمی و آکادمیک که توی این حوزه ها مطالعه و سواد داشته باشه.
اسم یکی از شاگردای قدیمام که دانشگاه درس میدادم خیلی خاص و عجیب بود، یهو یادم افتاد بهش، سرچش کردم و چه دیدم: تبعه یه کشور دیگه شده، و اونجا دختر شایسته شون شده، و تو مسابقات جهانی دختر شایسته حضور داشته!!!
توی کامنتا نوشتم جلسه به این خوبی، کیفیت دورببین و سیستم صدا در حد یه بلاگر آماتور یوتیوب هم نیست، بلاکم کردن :/
تازه چیزی که نوشتم از اینم مودبانه تر بود!
توی این مملکت فقط باید به به و چه چه کنی؛ ساده ترین و بجا ترین انتقادات، حتی از سر دلسوزی هم که باشه، هم سرکوب میشن!
دلم میخواد با چراغهای خاموش حرف بزنم ...
من اونی ام که نوتیفیکیشن نرم افزارهای گوشیش همیشه با تاخیر میاد و گاهی اصلا نمیاد، ولی با وجودی که روزانه ۶ ۷ ساعت موبایل دستشه، میزان استفاده ش از شبکه های اجتماعی به زحمت به ۱ ساعت میرسه؛ بقیه ش رو دارم میخونم و مینویسم و به جایی هم نمیرسم!
ربطی نداره به حرف قبلم، ولی دلم میخواد به خودم بگم «تک بعدیِ شکست خورده»
چو خواب آید...
ادامه مطلب . . .شهر در امن و امان هست؛ فقط دلار هی بالا میره
ادامه مطلب . . .پیرسینگ لب پایین
منتها الیه سمت راست
وسط
منتها الیه سمت چپ
البته ساچمه ها وسط یه کوه ریش گم شده
من از این آدما میترسم...
"سیما یکی از بچه های دانشگاه بود؛
دوسش داشتم، مثلا.
خیلی شبیه مینا بود، دختر داییم که از تاریکی میترسید.
من هیچ وقت هیچی بهش نگفتم،
اینجوری ام، همیشه هر وقت باید یه کاری بکنم،
هیچ کاری نمیکنم!"
چیزهایی هست که نمی دانی
فردین صاحب الزمانی
و من
هرچند از جنگیدن برای زندگی دست نمیکشم
اما اینجا رو ساختم که توش نق بزنم
دنبال مشاور و نصیحتگر و روشنگر و بالامنبر رونده نیستم
و توان تحمل کامنتای از سر شکم سیری یا مثبت نگری رو ندارم
فقط ترکیبی از خاطرات و تخیلاتم رو ثبت میکنم