1544
مفرد سُعَدایهو یاد چند نفر افتادم و نمیتونم جلوی شکستن بغض کوفتیمو بگیرم
اومدم تو اتاق و مشغول کردم خودمو
یاد سینا افتادم، دلش بزرگ بود اما ساده و صادق. اونایی که واسطهی رفاقتش با آدمای ناباب بودن، الان سر خونه زندگیشونن و خودش ۱۶ ساله که تن به خاک زده ...
یاد مهدی افتادم، همکلاسی ۱۱ سال مدرسه م. اونم بد دید. آدمی که فکر میکرد خیلی زرنگه اما بد زمین خورد. اونقدر که روی زمین نبودن رو انتخاب کرد ...
یاد محمدرضا افتادم، که همین روزا سالگردشه و نوبت خوشی دیدنش نرسیده پر کشید. دلم برا اون بیشتر از همه سوخت که امید خانواده و زن جوونش شده بود و عمرش به دنیا نبود ...
یاد آقام افتادم. ۱ فروردین تولدش بود. و حالا دهمین ۱ فروردینه که نیست.
دنیا چیه؟ هرچی آدم از این خراب شده روزای کمتری سهم گرفته باشه کم رنج تر زندگی میکنه ...
من ادامه میدم؛ اما هیچ کس نمیدونه چقدر سخته برام که بازم زندگی ادامه داره ...