آبگوشت بُزباش

قلم‌راآن‌زبان‌نبودكه‌سرعشق‌گويدباز  ورای‌حدتقريراست‌شرح‌آرزومندی

مفرد سُعَدا

1500

مفرد سُعَدا

این پسره تو ایستگاه مترو دیگه کاملاً مطمئنم که منو می‌شناسه؛ هر روز صبح از جلوش رد میشم و میرم سر کار، و هر روز عصر از جلوش رد میشم و برمی‌گردم خونه.

و اون در حالتی که حتی مشغول تلاش برای جذب مشتری با دادن نوارهای کاغذی آغشته به عطر نیست، وقتی منو می‌بینه یهو می‌دوئه سمتم و دستشو دراز می‌کنه که ازش اون سمپل عطر رو بگیرم.

مترو انقلاب هم همین قصه رو دارم!

به نظرم توی صنف مجمع عطر فروشان ایستگاه‌های مترو تهران منو نشون کردن و رقابت دارند که کی می‌تونه نظرمو جلب کنه :))

شنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۳ ،ساعت 17:24