1787
مفرد سُعَدااون روز که رفتم مصاحبه، عصرش ۳ تا کلاس داشتم و بخاطر چیزمیزای همراهم و سر و وضع ظاهریم، ازم پرسیده بودن چه خبره و ماجرا رو گفته بودم.
این شد که منتظر اعلام نتیجه بودن و ازم جویا میشدن.
خلاصه ۴شنبه با شیرینی رفتم موسسه و باقیموندهش رو بردم سر کلاس برای بچهها.
دیشب یکی از شاگردای تنبل بااستعدادم که با بیمیلی هرچه تمامتر میاد کلاس و میره، آخر کلاس که داشتن میرفتن، از در کلاس برگشته سمتم و میگه:
استاد! مامان منم دکتری داره؛ وقتی بهش گفتم شما قبول شدید، گفت تازه اول بدبختیشه.
و اونقدر با ذوق و شوق این اعلامیه رو به اطلاعم رسوند که فکر میکنم تا چند روز بابتش شارژه و فکر میکنه حرصش از زبان انگلیسی رو تونسته خالی کنه :)