1381
مفرد سُعَدایه اتفاقی برای یکی از دوستام افتاده که وقتی برام تعریف کرد، براش نوشتم:
من اینجور وقتا عصبانی میشم
یادم افتاد به یه نمایشگاه که تابستون رفتم و اونجا وقتی میخواستم فرم درخواست بررسی رزومه برای یه فرصت شغلی رو پر کنم، سر شوخیای اعضای شرکت توی غرفه، یهو کلید برق رو زدن و اون مانیتور گنده که برای فرم پر کردن بود خاموش شد. اونا خندیدن. یکیشون [بعدا دوستی که همراهم بود و میشناختشون گفت مدیر منابع انسانی شرکت بوده] گفت «عع داشتی فرم پر میکردی. بذا الان روشنش میکنم» و همچنان به خندیدنش ادامه داد. و من ِ آروم یهو داد زدم که «لازم نیست، فهمیدم چه مجموعه بی در و پیکری هستید» [و ایمان دارم برای هیچ کس مهم نبود من کی بودم و چه فکری میکنم]