آبگوشت بُزباش

قلم‌راآن‌زبان‌نبودكه‌سرعشق‌گويدباز  ورای‌حدتقريراست‌شرح‌آرزومندی

مفرد سُعَدا

1451

مفرد سُعَدا

دهنم کف کرده از بس امروز حرف زدم (منی که کلا در طول یک روز عادی شاید ۲۰ جمله حرف نمی‌زنم)

الان شارژ گوشیم ۱۵ درصده، توی مترو ام، و دارم میرم خونه

خسته و متشطت

انقد توی این دو هفته کم و بد استراحت کردم که حس میکنم دارم تموم میشم

فقط یه خصوصیت خوب دارم: جمعه رو تصور میکنم که این پروژه رو تموم کردم و با هر کیفیت بالا یا پایینی بوده، پشت سرش گذاشتم

الان گرسنه م. نهار نتونستم زیاد بخورم چون یه اسنک پنیری پر از ژامبون گرفته بودن برامون که اصلا من اهلش نیستم و فقط یکمی در حد فرار از ضعف خوردم. اما بیش از هر چیزی این حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن انرژیمو تخلیه می‌کنه. اونم تو معاشرتایی که بی‌کیفیت نیستن، اما من حس و حال همراهی باهاشون رو ندارم. بخصوص وقتایی که باید خرابکاری یا بی‌مسئولیتی آدمای دیگه رو ماست مالی کنم و بجای اونا شرمندگی بکشم!

یکشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۳ ،ساعت 21:46