231
مفرد سُعَداانگشتای دست راستم بوی بانداژ و پانسمان میده همینطوری الکی 😐
قلمراآنزباننبودكهسرعشقگويدباز ورایحدتقريراستشرحآرزومندی
انگشتای دست راستم بوی بانداژ و پانسمان میده همینطوری الکی 😐
چه خبره توی این خراب شده؟!
صحبت کردن علنی بچه مدرسه ای ها در مورد فیلمای +۱۸ توی اروپاش هم قفل بود قدیما؛ پسرا توی اتوبوس واحد داشتن بلند بلند در مورد ساخت فیلم حرف میزدن 😐
خشونت ترسناکه؛ مهم نیست علتش چی باشه. و وقتی میبینم آدمای خیلی معمولی، از ریخته شدن خون دیگران، با ولع حرف میزنن، راستش از زنده بودن و موندن ناامید میشم.
هیچ کس نیست که این حرفارو بهش بزنم و از جواباش دلگرم بشم ...
کاش کسی جایی منتظرم بود ...
+ ساعت ۹ شب و ۹ ساعت مونده به پرواز یه نفر دیگه از دوستام ...
ده ماه نشده ssd گرفتم برای ویندوز، سوخته!
بردم برای گارانتی، جنس ۷۰۰ تومنی رو برداشته، جنس ۶۰۰ تومنی رو بهم داده، ۱۵۰ تومن هم ما به التفاوت گرفته!
این مردم گرگن، مهم نیست سلطان جنگل کی باشه ...
یه معاشرت حال خوب کن لازم دارم واقعاً این روزا
"سیما یکی از بچه های دانشگاه بود؛
دوسش داشتم، مثلا.
خیلی شبیه مینا بود، دختر داییم که از تاریکی میترسید.
من هیچ وقت هیچی بهش نگفتم،
اینجوری ام، همیشه هر وقت باید یه کاری بکنم،
هیچ کاری نمیکنم!"
چیزهایی هست که نمی دانی
فردین صاحب الزمانی
و من
هرچند از جنگیدن برای زندگی دست نمیکشم
اما اینجا رو ساختم که توش نق بزنم
دنبال مشاور و نصیحتگر و روشنگر و بالامنبر رونده نیستم
و توان تحمل کامنتای از سر شکم سیری یا مثبت نگری رو ندارم
فقط ترکیبی از خاطرات و تخیلاتم رو ثبت میکنم