635
مفرد سُعَدااحساس میکنم یه گرگم
با همون نگاه
با همون قدرت و خشم
فقط خسته
در حدی که گوسفندا میتونن بدون ترس از کنارم رد بشن و خیالشون راحت باشه که به بود و نبودشون اهمیت نمیدم
ولی...

گرگی که گرگ بودنشو نشون نده، گوسفنده!
قلمراآنزباننبودكهسرعشقگويدباز ورایحدتقريراستشرحآرزومندی