آبگوشت بُزباش

قلم‌راآن‌زبان‌نبودكه‌سرعشق‌گويدباز  ورای‌حدتقريراست‌شرح‌آرزومندی

مفرد سُعَدا

1963

مفرد سُعَدا

۱۰ دقیقه از تایم کلاس گذشته بود

مادر پدرا منتظر بچه‌هاشون بودن

بقیه موسسه هم تعطیل شده بود و رفته بودن

دو نفری که همیشه با هم میریم یه قسمت مسیر رو، منتظر من بودن و یکی دو بار صدام زدن ولی من داشتم دیکته تصحیح میکردم و نمیشد جواب بدم

میخواستم فقط زودتر تموم بشه اون نمرات درخشان!

یکی از همکارا اومد دم کلاس منو صدا بزنه، به انگلیسی صحبت کرد و گفتم الان میام. وقتی در کلاس رو بست و رفت، یه لحظه سکوت، و همه شاگردا با هم گفتن: چقدر خوشگل بود :))

میگم دخترا دیگه از دست همدیگه در امان نیستن، داستان اینه ...

یکشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۴ ،ساعت 0:6