1963
مفرد سُعَدا۱۰ دقیقه از تایم کلاس گذشته بود
مادر پدرا منتظر بچههاشون بودن
بقیه موسسه هم تعطیل شده بود و رفته بودن
دو نفری که همیشه با هم میریم یه قسمت مسیر رو، منتظر من بودن و یکی دو بار صدام زدن ولی من داشتم دیکته تصحیح میکردم و نمیشد جواب بدم
میخواستم فقط زودتر تموم بشه اون نمرات درخشان!
یکی از همکارا اومد دم کلاس منو صدا بزنه، به انگلیسی صحبت کرد و گفتم الان میام. وقتی در کلاس رو بست و رفت، یه لحظه سکوت، و همه شاگردا با هم گفتن: چقدر خوشگل بود :))
میگم دخترا دیگه از دست همدیگه در امان نیستن، داستان اینه ...