آبگوشت بُزباش

قلم‌راآن‌زبان‌نبودكه‌سرعشق‌گويدباز  ورای‌حدتقريراست‌شرح‌آرزومندی

مفرد سُعَدا

764

مفرد سُعَدا

خواهرم واسه سحری معمولا یه پرتقال بعد از غذا میخوره؛ من هنوز داشتم نون و پنیر و ارده‌شیره لقمه میگرفتم، میبینم با یه پرتقال و یه کارد قصابی اومد!

میگم: با این پوست پرتقال کندی؟

میگه: بعله!

میگم: خب اینو که پرتقال ببینه خودش باید پوستش بریزه از ترس :))

میگه: نخیر، اعتماد بنفسش بالا رفت، فکر کرد خیلی خفنه، بدتر شد :))

یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۲ ،ساعت 4:37