آبگوشت بُزباش

قلم‌راآن‌زبان‌نبودكه‌سرعشق‌گويدباز  ورای‌حدتقريراست‌شرح‌آرزومندی

مفرد سُعَدا

1575

مفرد سُعَدا

از ۱۰:۰۹ نشستم تو ایستگاه مترو روبروی آموزشگاه و قطارایی که میان رو می‌شمارم.

من باطریم خالیه و باید تا لنگ ظهر با یه مشت پسربچه که اصلا براشون مهم نیست زبان چیه سر و کله بزنم چون بابا های رانت دار و ژن خوب دارن.

دیشب رفیقم تلفن زده بود می‌گفت ...

ولش

چه اهمیتی داره

روزگار همه مون کم یا زیاد همینه

فقط نشستم دیرتر برم که نیاز نباشه تو دفتر با بقیه اساتید و مدیر حال و احوال کنم

شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۴ ،ساعت 10:37