
888
مفرد سُعَدااز دست حوله م خسته شده بودم
یه روز صبح که از خواب بیدار شدم و چشمم افتاد بهش گفتم: امروز آخرین روز حوله بودنته!
ازش یه کیپا دوختم
امشب بعد مدت ها یادش افتادم
زیر شیر آب خیسش کردم
گذاشتمش فریزر
و چند دقیقه پیش درآوردمش و همونطوری یخ زده گذاشتمش رو کله کچلم که خنک بشم