آبگوشت بُزباش

قلم‌راآن‌زبان‌نبودكه‌سرعشق‌گويدباز  ورای‌حدتقريراست‌شرح‌آرزومندی

مفرد سُعَدا

839

مفرد سُعَدا

یادم نیست کی بود

یکی از استادا

موهاش سفید شده بود و سنش خیلی رفته بود بالا

توی یه مدرسه بودم، مثل شاگردا، داشتم برای دو نفر دیگه میگفتم یه مک بوک فروشی دارم و براشون کانفیگشو میگفتم که زنگ مدرسه خورد

توی راهرو دیدمش و بهش سلام کردم

گفت خیلی آشنایی، خودمو معرفی کردم

گفت اون زمان خیلی فعال و پرانرژی بودی، چند سالته الان؟

گفتم استاد 35 سالم شده و هنوزم همونجام

شروع کرد دلداریم دادن؛ گفت مگه تو این سالا تلاش نکردی؟ مگه به هرچی و هرجا میخواستی برسی، براش نجنگیدی و بهش رسیدی؟

گریه م گرفت توی خواب

اونم با بغض اینا رو میگفت

و اینطوری از خواب پریدم و روزم شروع شد ...

4 خرداد، 7:12

چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲ ،ساعت 23:59