1942
مفرد سُعَدازمزمهی روز ... رفتن همیشه انگار دارن داد میکشن ... آی نمیدونی دل آدم رو چه میشکونی خودت بهتر از هرکی میدونی که بارون پاییز میسوزونه دل آدما رو ...
دست خودم نیست
گاهی وقتا از خواب که بیدار میشم ناخودآگاه یه ترانه میاد رو زبونم و تا آخر شب که بخوابم دست از سرم برنمیداره ...