
1901
مفرد سُعَداگمونم دیشب ۱۰ دقیقه به ۱ رسیدم خونه. انقدر سرپا وایساده بودم که دیگه زانوم داشت میترکید. استاد محترم که ایران تشریف ندارند بهم پیام داد شماره تلفن یکی دیگه از بچهها رو خواست، دیگه تا پیدا کردم شماره رو ساعت از ۹ گذشته بود. به اون دوستی که شماره تلفنو بهم داد گفتم شاید باورت نشه ولی من هنوز سر کارم. گفت چند روز پیش به این فکر میکردم که ما از کله سحر تا بوق سگم کار میکنیم، آخر ماهم هشتمون گرو نهمونه، خلاصه نه پول داریم نه وقت برای زندگی، تهش اینکه چقدر خوبه زن نداریم که بجز خودمون، شرمنده یکی دیگه هم باشیم!