1872
مفرد سُعَدادیروز صبح بهش گفتم یه قرار بزاریم همدیگرو ببینیم
ساعت دو و نیم نصف شب پیام داده گلستان خوبه؟ ساعت ۱۱
صبح که بیدار شدم گفتم باشه و بعد صبحونه راه افتادم
حالا رسیدم بازار، میبینم حتی پیام صبحمم سین نزده
دوباره پیام دادم میگم کجایی ؟
میگه دارم راه میفتم، تو کجایی ؟
گفتم سبزه میدون دیگه، منتظرم بیای بریم داخل
میگه من پاساژ گلستان شهرک غرب رو گفتم!
واسه من این اتفاق نقطه آخر ارتباط با یک آدمه!