آبگوشت بُزباش

قلم‌راآن‌زبان‌نبودكه‌سرعشق‌گويدباز  ورای‌حدتقريراست‌شرح‌آرزومندی

مفرد سُعَدا

1872

مفرد سُعَدا

دیروز صبح بهش گفتم یه قرار بزاریم همدیگرو ببینیم

ساعت دو و نیم نصف شب پیام داده گلستان خوبه؟ ساعت ۱۱

صبح که بیدار شدم گفتم باشه و بعد صبحونه راه افتادم

حالا رسیدم بازار، می‌بینم حتی پیام صبحمم سین نزده

دوباره پیام دادم میگم کجایی ؟

میگه دارم راه میفتم، تو کجایی ؟

گفتم سبزه میدون دیگه، منتظرم بیای بریم داخل

میگه من پاساژ گلستان شهرک غرب رو گفتم!

واسه من این اتفاق نقطه آخر ارتباط با یک آدمه!

جمعه ۴ مهر ۱۴۰۴ ،ساعت 11:9