1730
مفرد سُعَداسر کلاس یهو پاشد با کتاب زد تو سر دو تا از دوستاش که کنارش نشسته بودن (شوخی بود حرکتش) و من یهو وقتی این صحنه رو دیدم گفتم a negative point for you و اون یهو شوکه شد و سرشو گذاشت روی میز و بعد شروع کرد تو بغل یکی از همونایی که زده بود تو سرش، گریه کردن
خم شدم رو سرش و گفتم it's not important، don't worry اومد بالا و با لبخند و اشک گفت دست خودم نیست تیچر
داستانی شد
رفتم سر کیفم و یه دونه لواشک درآوردم دادم بهش
باز یکی دیگه از اونا که زده بود تو سرش با شوخی گفت: بیرون کلاس ازت میگیرمش
گفت عع؟ come here
گفتم حالا لواشک رو باز کن و دوستاتو نگاه کن و با لذت و آرامش شروع کن به خوردن
کلاس رفته بود رو هوا، خنده و مسخره بازی
هیچی دیگه
بخیر گذشت
بعد از کلاس از راه پله که وارد محوطه شدم و رفتم سمت در، دیدم یکی تو تاریکی داره میدوه سمتم!
رسید بهم دیدم خودشه و دستش سمتم درازه
گفتم این چیه؟
گفت تیچر لواشکه برا شما خریدم
بعد دیدم اون سه تای دیگه هم وایسادن همگی با هم دارن لواشک میخورن
حسابی هوس کرده بودن ؛)