
1591
مفرد سُعَداخودمم نمیدونم دیشب چطوری خوابیدم که اینطوری تا صبح هیچی نفهمیدم. یعنی وقتی مامانم گفت دیشب کلی رعد و برق زده تعجب کردم. در حالت عادی دست کم با رعد و برق باید یکمی هشیار میشدم. ولی فقط با زنگ ساعت 5 به زور چشمامو باز کردم.
به هر حال امروز هم قرار نیست گوشیمو روشن کنم. میرم سر کلاس و صاف برمیگردم خونه که بشینم کارای کلاس شب رو انجام بدم.
هنوز فکرم درگیر مصاحبه دانشگاه هست؛ نمیدونم برم یا نرم. کاش یه روزی بجط شنبه بود. از اینکه بخوام کلاس کنسل کنم یا بگم بجام استاد جایزگین بفرستن اصلا خوشم نمیاد.