1556
مفرد سُعَدامیخواستم برم یه جایی برای احیا که خیلی دوره از اینجا، حضرت مادر مخالفت فرمودند. گفت میخوای بری من اینجا تا صبح مثل مرغ پرکنده فکر و خیال کنم تا برگردی؟ گفتم چشم نمیرم
قسمت نبود دیگه
رضایت مادر برای انجام کار مستحب واجبه
قلمراآنزباننبودكهسرعشقگويدباز ورایحدتقريراستشرحآرزومندی