آبگوشت بُزباش

قلم‌راآن‌زبان‌نبودكه‌سرعشق‌گويدباز  ورای‌حدتقريراست‌شرح‌آرزومندی

مفرد سُعَدا

1312

مفرد سُعَدا

خواهرم اومده بود ولایت که مثلا روزای قبل کنکور یکم کانون خانواده گرمتر بشه من روحیه بگیرم

شب کنکور، من کوه اضطراب، سر سفره شام، بابای بیچاره م یه کلمه گفت ایشالا نتایج اومد بزن حسابداری راحت کار گیرت بیاد بعدش

من از خود راضی، من شاگرد نمونه، من با تخمین رتبه ۳ رقمی، من دوزاری، چنان قشقرقی بپا کردم که چرا بجای روحیه دادن به من، رشته شاگرد تنبلا رو بهم پیشنهاد میدین

خواهرم هم که بدتر دیگه آمپر چسبوند

گذشت

من تا ساعت ۳ خوابم نبرد

تازه ۳.۵ دوش گرفتم خوابیدم تا ۵ که پاشدم و نماز و صبحونه و رفتم امتحان

چقدر دل بابام شکست اونشب با رفتار من

چقدر ناراحت شد

چقدر مثل همیشه بی زبون و مظلوم شد و هیچی نگفت

چقدر من خر بودم

چققققققدر من هنوزم خرم

یاد این چیزا که می افتم، آتیش میگیرم، دلم میخواد بمیرم ...

سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۳ ،ساعت 22:52