397
مفرد سُعَدانمیبینمش
چندین هزارکیلومتر ازش فاصله دارم
اما وقتی میگه خانواده م خیلی از زخم زبون دیگران در مورد من رنج میکشیدن و حالا که فهمیدن از ایران رفتم و دیگه نمیتونن نیش بزنن، ناراحت شدن و حتی نتونستن این ناراحتی رو پنهان کنن، برق توی چشماشو میبینم!
خیلی برای خوشحالیش خوشحالم
کاش منم بتونم این حس رو به خانواده م بدم ...